- ۰۶ مهر ۰۳ ، ۱۲:۴۳
- ۲ نظر
پریا زنی محجوب با چشمانی پر احساس، دستانش را محکم به هم زد. «چرا این همه غرغر میکنید؟ این بهترین اتفاق زندگیم بود! من مدتها بیمار و زمینگیر بودم. پارکینسون داشتم. هر درمانی رو بگین امتحان کردم. حالا دیگه زجر نمیکشم.» کِیرا با او موافق بود. «باید قبول کرد که مرگ نکات مثبت قابل توجهی هم داره.»
کشف ترسناکی بود؛ این که مرگ هیچ عارضهی جانبیای نداشت و در واقع درمان محسوب میشد. این جا از خواب بیدار میشوی و میبینی از شر همهی بیماریهایی که در زندگی اسیرشان بودهای خلاص شدهای. اندام کسانی که نقص عضو داشتهاند بر میگردد، امعا و احشای آنهایی که دل و رودهشان را بیرون کشیدهاند در شکمشان قرار میگیرد، توانایی شناختی دار و دستهی آلزایمریها عادی میشود، آسمیها راحت نفس میکشند، کبد الکلیها پاک میشود، سرطانهای بدخیم خوشخیم میشود، بدن اچآیوی مثبتها ایمنی کامل پیدا میکند، اجابت مزاج آنهایی که سندروم رودهی تحریکپذیر دارند عادی میشود، سایهی تهدیدآمیز تشنج از روی مصروعها کنار میرود و افراد مبتلا به دیستروفی ماهیچهای شکرگزار میشوند و دستان بیلرزش و استوارشان را بهتزده خم و راست میکنند. آنهایی که بوی گند فساد مرضی طولانی میدادند حالا از عطر جوانی و شادابیشان سرمستاند. به همین ترتیب از ریختافتادهها دوباره ریخت و قیافه پیدا میکنند. آکنهایها و صورتزخمیها چشم میدوزند به آینه و خود را تحسین میکنند. اعصاب گرهخورده باز میشود، طحالهای پاره بهحالت عادی بازمیگردد، پرولاپس همه مقعدهای بواسیری جا میرود. میدانید چه میگویم.
استیو تولتز/ هر چه باداباد/ ص.۱۶۵