- ۲۷ مهر ۰۳ ، ۰۶:۳۲
- ۱ نظر
امام خمینی: ما خود چارچوب جدیدی ساختهایم که در آن عدل را ملاک دفاع و ظلم را ملاک حمله گرفتهایم. از هر عادلی دفاع میکنیم و بر هر ظالمی میتازیم، حال شما اسمش را هرچه میخواهید بگذارید.
صحیفه نور/ جلد ۱۱/ص. ۱۶۰
امام خمینی: ما خود چارچوب جدیدی ساختهایم که در آن عدل را ملاک دفاع و ظلم را ملاک حمله گرفتهایم. از هر عادلی دفاع میکنیم و بر هر ظالمی میتازیم، حال شما اسمش را هرچه میخواهید بگذارید.
صحیفه نور/ جلد ۱۱/ص. ۱۶۰
با بچه در وان بود و لبانش آهسته تکان میخوردند. به نظر خوشحال میآمد ولی از دفعهی قبل پیکسلیتر بود. گریسی واقعی بود یا تصویر ویدیوییاش؟ نمیتوانستم بفهمم، ولی در هر حال دیدن او و بچهمان باعث شد حس کنم موجودی ناکارا هستم. شوهری بیلیاقت و ناموجود. داشتم فکر میکردم فقط بیعرضهها اجازه میدهند به قتل برسند که گریسی چیزی را در هوا حس کرد؛ آن چیز من بودم.
با چشمانی پر از اندوه عاشقانه نگاهم کرد و فرزند گلگونمان را آورد بالا، جوری که انگار میخواست قربانیای را پیشکش خدایان کند. خدای من، این بچهی خوردنی مال من بود. دوست داشتم مثل گردنبندی سنگین به خود بیاویزمش و انگشتان کوچک دست بینهایت کوچکش را ببوسم. دوست داشتم برش دارم و با هم فرار کنیم به اثیر.
ذیشعور بودن حبس ابد است فرزندم. به مهمانی خوش آمدی. دردی حیوانی لبخند گریسی را کج و معوج کرد و وقتی نزدیکتر شدم دیدم عواقب تولد کودک با بخیههای ناشیانه روی بخش پایینی شکمش خطاطی شده. پس زایمان سختی داشته.
استیو تولتز/ هرچه باداباد/ صص. ۲۹۷ ـ ۲۹۸
«می دونی چرا تمرکز ما بیشتر روی مکانهاست تا آدمها؟»
«نه. چرا؟»
«دلبستگی ما به سازهای فیزیکی که قبلاً توش زندگی میکردیم، و کارکرد بدوی سرپناه رو داشته و ارتباط عاطفی عمیقی بین اون و ساکنینش برقرار بوده، برای فرایند اتحاد مجدد مثل کاتالیزور عمل میکنه، چون اون محیط از قبل به زیستت وابستگی پیدا کرده، همونطور که خلع روح انسان به واسطهی قتل، درست مثل یک جنگیری ناشیانه عمل میکنه. به عبارت دیگه، تو دوباره داری به خودت ملحق میشی.»
استیو تولتز/ هر چه باداباد/ ص.۲۹۵
«فکر کردم چیزی که همیشه توهمزاها و روانگردانها را از چشمم میانداخت، تغییرناپذیری شخصیت هوادارانش بود. اگر با روح جهان ارتباط میگرفتند پس چرا هرگز ذرهای اصلاح نمیشدند؟ هر مصرفکنندهای که میشناختم فیالفور بر میگشت به همان رویهی فکری قبل از سفرش.»
استیو تولتز/ هر چه باداباد/ ص. ۲۷۹
«افشای رازهای قلب مثل خارجکردن مایع مغزی نخاعیه برای کم کردن تورم، قطعاً عمل نجاتبخشیه اما کثیفکاری هم داره.»
استیو تولتز/ هر چه باداباد/ ص. ۲۲۶
وقتی رسیدم به طبقهی واحدم دیدم والریا پشت در آپارتمان ایستاده. دلسردی تهنشینشده را بر چهرهام تشخیص داد.
«چی شده؟»
«والدین تنیم رو دیدم.»
«چه قدر خوب! من یه خاله و دو تا پسرخاله اینجا دارم که رابطهی چندانی با هم نداریم، ولی متأسفانه پدر و مادرم نیومدهاند اینجا. خیلی عجیبه که آدم نمیتونه بفهمه کی میآد اینجا و کی نمیآد. به حرف هر کسی که ادعا میکنه میفهمه گوش نکن، چون اگر پای عزیزان خودشون وسط باشه میگن ارتباط عاطفی اون نیروییه که ارواح رو به سمت هم میکشه، ولی اگر صحبت کسی باشه که هیچ اهمیتی براشون نداره اصرار دارند که نیروی محرکهی جهان بیتفاوتیه.»
استیو تولتز/ هر چه باداباد/ ص. ۲۱۸
تصمیم گرفتم کنجکاوی را بگذارم کنار چون داشتن و نداشتنش فرقی نمیکرد. هستیام هر چه قدر بیشتر ادامه پیدا میکرد بیشتر متوجه میشدم که دلیل اولویتداشتن جهالت برایم این بوده که بتوانم در وضعیت دائم انکار موجه* باقی بمانم.
استیو تولتز/هر چه باداباد/ص. ۲۱۲
* plausible deniability مطلع نکردن مقامات بالاتر از بعضی اقداماتِ دارای تبعات منفی، تا در صورت برملاشدن اقدامات، مقامات بالاتر (مثلاً رئیس جمهور) در دادگاه از اتهامات مصون بمانند.
(کشیش گفت:)
(خداوند) برای شما یک کلیسای جامع ساخت و شما فقط دربارهی لولاهای درش حرف زدید. از شما شرم میکند. شما مست خودتان بودید. قصدش این نبود که شما احساس خاصبودن کنید. فکر نمیکرد ظاهر برونی این قدر اهمیت پیدا کند. فکر نمیکرد تا این حد به تن برهنهتان بها بدهید. واقعاً پیشبینی نمیکرد که خودتان را در قیاس با دیگران تعریف کنید، با این که کل میدان بیناییتان را فقط ادراک خویشتن اشغال کند. از چیزهای عجیب و غریبی خجالت میکشیدید. به شما ذهن داد که دربارهی تجلیات قدرت ناپیدایش اندیشه کنید ولی وقتی دید فکر و ذکری جز شاخص تودهی بدنی خود ندارید، مات و مبهوت ماند. کاری کرد پیر شوید تا هر روز بر اختصار زندگیتان تمرکز کنید. عشق به خود همیشه فقط یک نقطهی آغاز به شمار میآمد. شما زندگی خودتان را کردید ولی نه برای او. چرا تا این اندازه احساس بیپناهی میکردید؟ چرا از یک گاف در حضور جمع بیشتر از خشم الاهی میترسیدید؟ نمیدانست که برای شما توجهی ناخواسته با انگیزهی جنسی محرک بسیاری از انتخابهای مهم زندگی و رفتارهایتان خواهد شد. دلواپس یک جوش بودید و نه بوی تعفن سر به فلک کشیدهی نعش گندیدهتان. واقعاً این را پیشبینی نمیکرد.»
استیو تولتز/ هر چه باداباد/ صص. ۲۰۱ ـ۲۰۲
شنبه، والریا مرا به گروه حمایت از اختلال اضطراب پس از مرگ برد. جلسه در یک ساختمان آجری قدیمی ته خیابان اینداستریتل برگزار میشد. وقتی وارد شدیم، مرد چاقی که روی صندلیاش وول میخورد گفت «تقریباً همهی بزرگسالیم تو جلسات رواندرمانی به حرفزدن از مرگ گذشت. عاقبتم رو نگاه کن، حالا مردهام و باز هم تو جلسهام. غیرقابلتحمله.»
استیو تولتز/ هر چه باداباد/صص.۱۹۱ـ۱۹۲
شروع کرد به بالا و پایین کردن اخبار هولناک؛ داستان شهرهایی را خواند که ویروس از پا درشان آورده بود، فیلم والدینی را تماشا کرد که میخواستند قرنطینه را بشکنند تا با فرزندانشان باشند، پست روسهایی را خواند که روشهای خودکشی بدون درد را به اشتراک گذاشته بودند. ولی هرج و مرج جهانی هم نتوانسته بود لحن پُر از نفرت هیچکدام از دوستان و فالوئرهایش را تعدیل کند یا مواضع تند و تیزشان را تغییر بدهد. کم و بیش همان آدمهای غیرقابلتحمل با نظرات غیرقابلتحمل و روش غیرقابلتحملی که ابرازشان میکردند؛ ورشکستههای اخلاقی جبههی راست در برابر سردرگمهای اخلاقی جبههی چپ، با تعابیر و تفاسیری یکی از یکی مزخرفتر.
استیو تولتز/هر چه باداباد/ص. ۱۸۶