چرا از یک گاف در حضور جمع بیشتر از خشم الاهی میترسیدید؟
(کشیش گفت:)
(خداوند) برای شما یک کلیسای جامع ساخت و شما فقط دربارهی لولاهای درش حرف زدید. از شما شرم میکند. شما مست خودتان بودید. قصدش این نبود که شما احساس خاصبودن کنید. فکر نمیکرد ظاهر برونی این قدر اهمیت پیدا کند. فکر نمیکرد تا این حد به تن برهنهتان بها بدهید. واقعاً پیشبینی نمیکرد که خودتان را در قیاس با دیگران تعریف کنید، با این که کل میدان بیناییتان را فقط ادراک خویشتن اشغال کند. از چیزهای عجیب و غریبی خجالت میکشیدید. به شما ذهن داد که دربارهی تجلیات قدرت ناپیدایش اندیشه کنید ولی وقتی دید فکر و ذکری جز شاخص تودهی بدنی خود ندارید، مات و مبهوت ماند. کاری کرد پیر شوید تا هر روز بر اختصار زندگیتان تمرکز کنید. عشق به خود همیشه فقط یک نقطهی آغاز به شمار میآمد. شما زندگی خودتان را کردید ولی نه برای او. چرا تا این اندازه احساس بیپناهی میکردید؟ چرا از یک گاف در حضور جمع بیشتر از خشم الاهی میترسیدید؟ نمیدانست که برای شما توجهی ناخواسته با انگیزهی جنسی محرک بسیاری از انتخابهای مهم زندگی و رفتارهایتان خواهد شد. دلواپس یک جوش بودید و نه بوی تعفن سر به فلک کشیدهی نعش گندیدهتان. واقعاً این را پیشبینی نمیکرد.»
استیو تولتز/ هر چه باداباد/ صص. ۲۰۱ ـ۲۰۲