- ۳۰ آذر ۰۳ ، ۲۲:۱۳
- ۰ نظر
یلدا چه فرقی داشت با شبهای دیگر
جز یک دقیقه بیشتر دلتنگ بودن
مهدی صفییاری
یلدا چه فرقی داشت با شبهای دیگر
جز یک دقیقه بیشتر دلتنگ بودن
مهدی صفییاری
امشب که داشتیم کتاب میخواندیم و چشمهای روبنسون نابینا شده بودند، دکتر فردینان سلین وضعیت او را چنین توصیف کرد:
«بستهبودن چشمها آدم را فکری میکند. همه چیز از جلوی چشم آدم میگذرد… انگار که توی کله آدم سینما کار گذاشتهاند…» (ص. ۳۴۳)
ذهن من هم گنجشک با یک عالم شاخه، رفت نشست روی شاخهای که این شعر سالهاست (+) از آن آویزان بود:
«چشمهاى بسته، بازترند
و پلک، پردهایست
که منظره را عمیقتر مىکند…»
گروس عبدالملکیان
تا گشته روا حاجت دیرینسالت
ای پیر خوشا بلندی اقبالت
هنگام عروج سرخ تو آمدهاند
اجداد مطهّرت به استقبالت
◻️
ای شیعهٔ حیدری، سپهدار ولی
ای کشتهٔ این محبت لمیزلی
میراث تو از ازل شهادت بودهست
فرزند دلاور حسینبنعلی (ع)
◻️
ای شیر جهاد و عارف جانآگاه
ای سوخته جان تو به عشق تو گواه
امضا شده است حکم آزادی قدس
با خون تو، سید حسنِ نصرالله
سعید سلیمانپور
از عطر گل محمدی مست
رفتهست دل ملائک از دست
همراه تو راه عرش پیمود
آن روح که با تو همصفت بود
ناگاه به رغم راهدانی
داد از کف تاب همعنانی
در ساحت جلوهگاه قدّوس
از طیر فتاد بال طاووس
محبوب فکند برقع از رو
در خلوت او تو بودی و او
خواندند فرشتگان واله
صلْوات علی النّبی وَ آله
در جلوه شده فروغ سرمد
از طلعت رویت ای محمد(ص)
سعید سلیمانپور
*مطلع همین شعر
«بیست سال پیش وقتی داستان «نگهبان چشمه» رو برای برادرزادهام تعریف میکردم گریه کردم. به مادرش گفته بود مگه موقع قصه گفتن آدم گریه میکنه؟
هنوز هم موقع گفتن از «سما» صورتم خیس میشه. سما؟ زنگی که به صدا در آوردی چرا مردم رو سر چشمه جمع نمیکنه؟»
*پرچمی زنده، باد را لرزاند
شک ندارم زمان طوفان است
میلاد عرفانپور
رزق امروزم از یک صفحه قرآن کریم از آیات ۱۴ تا ۲۲ سوره مبارکه نمل، پروردگار میفرماید: به حضرت داوود و سلیمان علیهم السلام «علم» اعطا کردیم، و حضرت سلیمان علیهالسلام میفرماید ای مردم به من منطق الطیر آموختند و از هر نعمتی به ما داده شده، لشکریانی از انس و جن و پرندگان. اما بعد از طعنه مورچه، هدهد هم میگوید: من به چیزی احاطه یافتم که تو نیافتهای.
کلّهم جنود الله، بله ای صاحب سلطنتی که نه پیش و نه پس از تو به کسی رسد.
ای که میپنداشتی هستی کسی
بی خبر هستی ز هستیت بسی
بعد نوشت: از طرف یکی از مخاطبان در ویراستی
سیب نوشته: «هر وقت پیاده روی میکنیم، علیرضا میشه راننده و از جلو میره و ماشین میرونه... میپرسه خانم کجا میرین؟
من سوار میشم و باهاش هم مسیر میشم، اما زهرا هیچوقت همراهی نمیکنه و جلو میزنه تا حرص علیرضا رو در بیاره! هوا گرم بود علیرضا گفت میخای کولر رو روشن کنم؟ گفتم بله رسیدیم به سایه، گفت مامان روشن کردم! (خنکای سایه)
من : غش...
و هر وقت از سایه در میومدیم میگفت دیگه خاموش کردم!
راننده کوچولوی من !»
اینها را در اینستاگرام مینویسد و هر از گاهی اسکرین شات برایم میفرستد. هر از گاهی.
*تا که از جانب معشوقه نباشد کششی
کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد
ـ؟ـ
دلا چو غنچه شکایت ز کار بسته مکن
که باد صبح نسیم گره گشا آورد
حافظ