مرا آفرید آن که دوستم داشت

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مصائب زیستن» ثبت شده است

دیشب تا اذان بیدار بودم و جز چند چرت کوتاه، چشم بر هم نگذاشتم. وقت اذان از امیر خواستم فشارم را بگیرد، ۱۳ روی ۹ بود. فهمیدم فشارم بالا بوده که خوابم نبرده. در واقع این که فکر می‌کردم بالا رفتن فشارم منتفی شده اشتباه بود. کم شده ولی هنوز الاکلنگ برقرار است، گیرم سمتِ کم، سنگین شده.

 

خنده‌دار است اما از آمادگی دولت ظریف برای «بدیم بره» با غرب که خنده‌دارتر نیست. هست؟

 

امروز صفحه قرآن کریم روزانه آیات ۱۲۷ تا ۱۵۲ سوره مبارکه صافات داستان حضرت یونس علیه‌السلام بود، یاد سید حسن نصرالله افتادم که می‌گفت هر کسی درونش باید یک یونس داشته باشد. همان که برای اولین بار به ملت ایران گفت انتخاب شما این بار فرق می‌کند. همان انتخابی که مقاومت را درو کرد… جبران ناپذیر.

 

از آبان ۱۴۰۲ که ایران شد رئیس مجمع اجتماعی شورای حقوق بشر رسیدیم به صدور قطعنامه حقوق بشر کانادا علیه ایران در آبان ۱۴۰۳.

 

کسی نوشته بود «مذاکره دوباره با گرگ‌ها؟» چرا که نه؟ هنوز قسمت‌هایی از مقاومت مانده که درو نشده، یعنی شما می‌گویی کار را نیمه تمام بگذارند؟ الحوثی، بشار اسد. الی ماشاءالله. ۴ سال مثل برق می‌گذرد، تازه اگر قصه بنی‌صدر تکرار نشود که گویا قرار است بشود و همت کردند حتماً بشود. چون تا شهید زنده است خلبان، باکی نمانده است که نشود.

 

 

قرار بود به کجا برسم؟ می‌دانستم نمی‌توانم تا ابد بر بیوه‌ام ظاهر شوم؛ نه فقط به این دلیل که کارم بدون رضایت او بود، خود سفر پوست آدم را غلفتی می‌کند، طوری که بعدش عقلم دیگر سرجایش نبود. به گریسی می‌گفتم «کلیدم رو ندیدی؟» و نمی‌فهمیدم چرا جوابم را نمی‌دهد.

چندین بار فراموش کردم که مرده‌ام. خیلی وقت‌ها هم بی‌نهایت افسرده و مستأصل بودم. هر وقت قلبم دیگر کشش تصویر بیوه و فرزندم را نداشت می‌رفتم پشت پنجره و ماه را تماشا می‌کردم، آن قمر زیبای قدیمی سرمازده‌ی زمین، و اشک می‌ریختم. چون ماه من این بود. آرزو می‌کردم بتوانم راهی برای بازگشت حقیقی پیدا کنم.

 

استیو تولتز/ هر چه باداباد/ ص. ۳۱۱

 

این کتاب را خیلی وقت است تمام کردیم و یک وقفه یک هفته‌ای هم پیش آمد تا اینکه کتاب سفر به انتهای شب سلین را شروع کردیم به خواندن. در واقع امیر برای من می‌خواند. هنوز تعدادی از انتخاب‌های هرچه باداباد مانده که دلم نمی‌آید منتشر نکنم. 

خیلی کم کار شدم، می‌دانم. چون تایپ کردن با میکروفون هم سختی‌های خودش را دارد. از مباحث سیاسی و اجتماعی هم به آن صورت نمی‌توانم بنویسم یا مکاشفات مذهبی. ولی این به این معنی نیست که از آنها غافلم یا محروم. 

حالا که حرفش پیش آمد رزقم از صفحه دوم سوره سجده آیات ۱۲ تا ۲۰، اشاره به نماز شب در آیه ۲۰ در این سوره یادآور شهید دفاع مقدس، شهید محسن صاحب‌الزمانی بود. معروف به شهید خوش قول که معتقد بود طلبه‌ای که نماز شب نخواند، نمی‌تواند ادعا کند سرباز امام زمان است. 

برای همین، گاهی که به درخواست پدر و مادر شب را در منزل می‌ماند و هنگام خواب مادر برایش رختخواب گرم می‌انداخت، برای حفظ ظاهر روی رختخواب می‌خوابید. وقتی پدر و مادر تنهایش می‌گذاشتند، رختخواب گرم را جمع می‌کرد و روی فرش می‌خوابید.

او در جبهه نیز نیمه‌های شب در گودالی پنهانی مشغول نماز شب می‌شد.

 

در صفحه سوم آیات ۲۱ تا ۳۰ سوره مبارکه سجده، در آیه ۲۱ می‌فرماید (در این دنیا) عذابی دردناک قبل از عذاب بزرگ (در آخرت) به آنها می‌چشانیم شاید که برگردند؟

 

آخر چرا انقدر مهربانی خدا؟ هر کاری می‌کنی که برگردیم و چه بد عاقبتی برای کسانیکه برنمی‌گردند که در قیامت با آنها حرف نخواهی زد.

خدایا مرا از کسانی قرار بده که از تو به تو فرار می‌کنند.

 

امروز در صفحه اول سوره احزاب آیات ۱ تا ۶:

ابتدای آیه ۶ می‌فرماید «النَّبِیُّ أَوْلَىٰ بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ»

 

رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: سوگند به خدایى که جانم در دست اوست، ایمان هیچ یک از شما کامل نیست، مگر این که مرا از جان و مال و فرزند و از همه‌ مردم بیشتر دوست داشته باشد. (+)

آیا چنین دوستش داریم؟ اگر چنین دوستش داشتیم واقعه سقفیه اتفاق می‌افتاد؟ 

 

 

 

وقتی با ویلچر در خیابان‌ها و پیاده روها تردد می‌کنید مهم نیست در کدام شهر ایران باشید. آسمان همه جا همان رنگ است. آبی کثیف.

پیاده روها که برای خود افراد سالم امنیت و فضای کافی برای عبور و مرور ندارند چه برسد به کسی که سوار ویلچر است. 

 

وقتی از جعبه‌های جلوی سوپرمارکت‌ها، ماشین‌های جلوی مکانیکی‌ها، موتورهای پارک شده جلوی فست فودی‌ها، مبل‌های سبک جلوی مبل فروشی‌ها، گعده پیرمردها کنار دیوار مساجد، میله‌های با اشکال متنوع فروکرده در زمین از طرف شهرداری برای جلوگیری از تردد موتورها، حتی گاهی مسیر مثلاً مخصوص ویلچر که تنگ و ناتراز است به خیابان پناه می‌برید، در واقع به عنوان کسی که سوار وسیله‌ای چهار چرخ است، جای نادرستی نرفته‌اید.

 

البته این نقل مسیر کردن، به شرطی است که یک پل درست و درمان آن طرف‌ها پیدا کنید که ماشینی جلوی آن پل پارک نکرده باشد. پل خودش قوس و قزح نداشته باشد، درب و داغان نباشد. 

 

وقتی وارد خیابان شدید نه بوق دارید نه صندلی، ببخشید! چراغ راهنما. باید حواستان به ماشین‌هایی که دوبله پارک کرده‌اند، یا ناگهان قصد تغییر مسیر یا گرفتن سبقت دارند باشد.

 

ماشین‌های پارک شده کنار خیابان، گاهی خطرناک‌ترند چون ممکن است ناگهان از پارک خارج شوند یا درشان بی‌هوا باز شود. 

در کنار تمام این‌ها ممکن است ناگهان پرت شوید روی زمین چون چاله کوچکی را در آسفالت خیابان ندیدید چون یک موتوری خواسته از شما سبقت بگیرد. ضمن اینکه در آیین نامه‌ها قید نشده حق تقدم با کدام یک از شماهاست.