- ۲۶ شهریور ۰۳ ، ۰۹:۲۹
- ۰ نظر
بله! سخنانتان که بس دلنشینند و گوارا،
گویای مشکلات مهم بشریت اگر نباشند؛
همچو برگهای پاییزی، در دستان باد،
خشخشکنان در حال موجزدن خواهند بود؛
فانی خواهند بود.
فاوست/ گوته
بله! سخنانتان که بس دلنشینند و گوارا،
گویای مشکلات مهم بشریت اگر نباشند؛
همچو برگهای پاییزی، در دستان باد،
خشخشکنان در حال موجزدن خواهند بود؛
فانی خواهند بود.
فاوست/ گوته
نمازی که روزی پنجبار خوانده میشود، تکرار نیست. بعضی کارها تکرار آن عملی بیهوده و خستهکننده است و نتیجهٔ عقلانی و مفید ندارد، اما نماز اینگونه نیست؛ بلکه نماز، نردبان ترقی است که هرچه بیشتر با حضور قلب خوانده شود، بالاتر میروی.
گرچه در ظاهر رکوع و سجود تکرار میشود، ولی در حقیقت مانند پلههای نردبانی است که گرچه بالارفتن از آن تکراری است، اما موجب بالارفتن معرفت و ایمان میشود. به تعبیر دیگر، این اعمالِ بهظاهر تکراری، همانند کلنگی است که برای حفر چاه میزنند. کلنگ زدن در ظاهر تکراری است، اما در واقع هر کلنگی که میزنید، به عمق بیشتری میروید و یک قدم به آب نزدیکتر میشوید. به هرحال، ظاهر نماز تکراری است، اما در واقع عمق بخشیدن و پرواز است.
سید کاظم ارفع/ دانشنامه نماز/ صص. ۵۰ ـ ۵۱
شبها قبل از خواب کتاب میخوانیم. ۸ سال از آخرین هم کتابخوانی قبل از خوابمان میگذرد. حالا دیگر فقط امیر کتاب میخواند و من گوش میدهم. چون من نمیتوانم کتاب دستم بگیرم یا ورق بزنم. اما کتابی که انتخاب کردیم هر چه باداباد از استیو تولتز است.
چند روز پیش به امیر میگفتم اگر من بمیرم و جهان پس از مرگ آنی باشد که مونی توصیف کرده، من با بینظمی در زندگیام تنبیه خواهم شد. شلختگی بیپایان. خانهای که از نظم خارج شده است و معلوم نیست که وسیلهها کجا هستند؟
داشتیم با دنیای پس از مرگ مونی کیف میکردیم که ناگهان فهمیدیم مونی چگونه مُرد. در تمام کتابهایی که خواندهام فشردگی سینهای که آن لحظه حس کردم را خیلی به ندرت تجربه کردم. حالا با غم و اندوه و انزجار و نفرت به خواندن بقیه کتاب ادامه میدهیم.
بدی اینکه امیر برای من کتاب میخواند سوای اینکه صدای قشنگش را هر شب میشنوم که یک ساعت فقط برای من صحبت میکند، این است که نمیتوانم از کتاب نقل قول کنم. البته امیر مداد به دست کتاب میخواند تا هر جایی که به نظرم جالب بود را علامت بزند تا بعداً برایم بفرستد، اما اینکه همان لحظه واگویه کنم فرق دارد با اینکه چند روزی از آن گذشته باشد.
به نظرم حتی حسی که در نقل قول در زمان مواجهه وجود دارد با گذر زمان کمرنگ میشود. نه برای خواننده برای خودم.
* استیو تولتز/ هر چه باداباد/ ص.۵۴
به صراحت گفته بود هرگز نتوانستم بر مشکل تک فرزند بودن دو تک فرزند فائق بیایم. ناراحت بود از اینکه بدون خواهر و برادر، خاله و عمه و دایی و عمو و پسر عمو و پسر دایی بزرگ شده بود.
وقتی جلوی قبر دوقلوی پدر و مادرش در گورستان از خودش سلفی گرفت متوجه شد که از دودمانش دیگر هیچکس باقی نمانده. پست کرده بود دیگر هیچکس را ندارم جز سگم و یک شهر پر از غریبههایی که بود و نبودم برایشان یکیست.
استیو تولتز/ هر چه باداباد/ ص.۵۱