مرا آفرید آن که دوستم داشت

۶۵ مطلب با موضوع «کتابخانه» ثبت شده است

دهان مأمور اداره کاریابی خیلی کوچک بود، آن قدر که بعید بود در جایگاه یک منفذ کارکرد داشته باشد. به همه آدمه‌ایی فکر کردم که با کارهایشان باعث شده بودند مرگ زودتر به استقبالشان بیاید و تصور کردم وقتی مجبور شده‌اند از قبر یک‌راست بروند اداره کاریابی چه حالی داشته‌اند.

گفتم «من مشمول هیچ جور مستمری تأمین اجتماعی نمیشم؟»

مأمور گفت «دیگه نه. کسر بودجه داریم. این جا نوشته فیلم بردار عروسی بوده‌ای، شغلت این جا به درد نمی‌خوره. تو چیزی داری که ما به‌اش می‌گیم مجموعه مهارت‌های غیرقابل انتقال. به من بگو دیگه چه کارهایی کرده‌ای.»

«نمی‌خوام راجع به کارهایی که کرده‌ام حرف بزنم، چون دوست ندارم دوباره انجام‌شون بدم.»

«قابل قبول نیست.»

«ببخشید.»

هنوز هیچی نشده به بن‌بست رسیدیم. پشت سرش چند قفسه قرار داشت که چیزی داخل‌شان نبود جز یک مشت گیره کاغذ به شکل بولداگ و یک لیوان قهوه‌خوری. فکر کردم این عالم اموات باورنکردنی است، چون چه کسی می تواند جایی تا این حد مبتذل را حتی تصور کند؟ هیچ‌چیز اعجاب‌آوری نداشت؛ حقیر بود و بوروکراتیک. فکر کردم همه عمرم پدر خودم را در آوردم و هرگز نتوانستم هدفی از زندگی‌ام بیرون بکشم. کار کردن همیشه مرا به این نتیجه رسانده بود که از پس هیچ کاری برنمی‌آیم، در هیچ قالبی نمی‌گنجم، و هر بار که کارت خروج می‌زدم حس می‌کردم دارم زندگی اشتباهی را زندگی می‌کنم.

 

استیو تولتز/ هر چه باداباد/ص. ۱۰۲

 

اعتقاد دارم اصطلاح احتراق خودبه‌خودى ابداع کسانى است که مى‌خواهند یک نفر را آتش بزنند و بی‌آنکه کسى بیندشان بزنند به چاک و کسى هم پى‌شان را نگیرد.

این‌که چیزى به اسم شاهد قابل‌اعتماد وجود خارجى ندارد و همه‌ تجلیات عرفانى خودمولّدند، براى همین است که حضرت مسیح بر بودایان متجلى نمى‌شود و بودا بر مسیحیان و در تاریخ حتى یک مورد گزارش نشده که حضرت محمد بر یک خاخام ظاهر شده باشد.

اصولا اعتقاد دارم همان کسانى که فکر می‌کنند قدرت‌هاى ویژه دارند، حتى معمولى‌اش را هم ندارند. 

 

استیو تولتز/ هر چه باداباد/ ۵۸ ـ ۵۷

 

بله! سخنانتان که بس دلنشینند و گوارا،

گویای مشکلات مهم بشریت اگر نباشند؛

همچو برگ‌های پاییزی، در دستان باد، 

خش‌خش‌کنان در حال موج‌زدن خواهند بود؛

فانی خواهند بود.

 

فاوست/ گوته

 

نمازی که روزی پنج‌بار خوانده می‌شود، تکرار نیست. بعضی کارها تکرار آن عملی بیهوده و خسته‌کننده است و نتیجهٔ عقلانی و مفید ندارد، اما نماز این‌گونه نیست؛ بلکه نماز، نردبان ترقی است که هرچه بیشتر با حضور قلب خوانده شود، بالاتر می‌روی.

 

گرچه در ظاهر رکوع و سجود تکرار می‌شود، ولی در حقیقت مانند پله‌های نردبانی است که گرچه بالارفتن از آن تکراری است، اما موجب بالارفتن معرفت و ایمان می‌شود.‌ به تعبیر دیگر، این اعمالِ به‌ظاهر تکراری، همانند کلنگی است که برای حفر چاه می‌زنند. کلنگ زدن در ظاهر تکراری است، اما در واقع هر کلنگی که می‌زنید، به عمق بیشتری می‌روید و یک قدم به آب نزدیک‌تر می‌شوید. به هرحال، ظاهر نماز تکراری است، اما در واقع عمق بخشیدن و پرواز است.

 

 

 

سید کاظم ارفع/ دانشنامه نماز/ صص. ۵۰ ـ ۵۱

 

شب‌ها قبل از خواب کتاب می‌خوانیم. ۸ سال از آخرین هم کتابخوانی قبل از خوابمان می‌گذرد. حالا دیگر فقط امیر کتاب می‌خواند و من گوش می‌دهم. چون من نمی‌توانم کتاب دستم بگیرم یا ورق بزنم. اما کتابی که انتخاب کردیم هر چه باداباد از استیو تولتز است.

 

چند روز پیش به امیر می‌گفتم اگر من بمیرم و جهان پس از مرگ آنی باشد که مونی توصیف کرده، من با بی‌نظمی در زندگی‌ام تنبیه خواهم شد. شلختگی بی‌پایان. خانه‌ای که از نظم خارج شده است و معلوم نیست که وسیله‌ها کجا هستند؟

 

داشتیم با دنیای پس از مرگ مونی کیف می‌کردیم که ناگهان فهمیدیم مونی چگونه مُرد. در تمام کتاب‌هایی که خوانده‌ام فشردگی سینه‌ای که آن لحظه حس کردم را خیلی به ندرت تجربه کردم. حالا با غم و اندوه و انزجار و نفرت به خواندن بقیه کتاب ادامه می‌دهیم.

 

بدی اینکه امیر برای من کتاب می‌خواند سوای اینکه صدای قشنگش را هر شب می‌شنوم که یک ساعت فقط برای من صحبت می‌کند، این است که نمی‌توانم از کتاب نقل قول کنم. البته امیر مداد به دست کتاب می‌خواند تا هر جایی که به نظرم جالب بود را علامت بزند تا بعداً برایم بفرستد، اما اینکه همان لحظه واگویه کنم فرق دارد با اینکه چند روزی از آن گذشته باشد.

 

به نظرم حتی حسی که در نقل قول در زمان مواجهه وجود دارد با گذر زمان کمرنگ می‌شود. نه برای خواننده برای خودم.

 

 

 

* استیو تولتز/ هر چه باداباد/ ص.۵۴