مرا آفرید آن که دوستم داشت

۶۵ مطلب با موضوع «کتابخانه» ثبت شده است

فرمود: ما انسان، مخصوصاً مسلمان را عزیز و کریم خلق کردیم.

 

آنچه باعث رشد این عزّت و کرامت است را به ما نشان دادند و آنچه مانع پیشرفت آن است را نیز روشن ساختند.

 

سپس فرمود: اگر اینها را یکی پس از دیگری شناختید و عمل کردید، کم‌کم ﴿زادَتْهُمْ إیماناً﴾ ایمان شما بیشتر می‌شود!

 

دو طایفه از آیات، یکی در سوره «انفال» و دیگری در سوره «آل عمران»، درجه‌بندی ایمان را مشخص می‌کند:

 

فرمود اگر ایمان بالا آمد: ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾  کم‌کم صاحب درجات برتر می‌شوید!

 

وقتی صاحب درجات برتر شدید، درجه با صاحب درجه یکی می‌شود. لذا در سوره «آل عمران» دیگر «لام» نیست و می‌فرماید:﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾ یعنی این افراد خودِ درجه می‌شوند!

 

ببینید تفاوت ره از کجاست تا به کجا!

 

در رذایل اخلاقی هم همین روند وجود دارد:

 

اگر عده‌ای [اهل ظلم و گناه شد]، ابتدا «لَهُمْ دَرَکَاتٌ» است، اما بعد «هُمْ دَرَکَاتٌ» می‌شود!

 

در آن آیه کریمه فرمود: ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾

 

نفرمود ما از جنگل هیزم می‌آوریم، بلکه همین ظالم خود آتش می‌گیرد!

 

هیزم جهنم، خودِ ظالم است که گُر می‌گیرد!

 

 

جوادی آملی/پیاده سازی سخنرانی/ درس اخلاق؛ ۱۳۹۶/۱۱/۲۶

 

 

اتفاقاً امروز این را در کانال سمت خدا دیدم که بی‌ربط درجات و درکات نیست.

 

«در آیات متعددی از قرآن به رسالت انسان در برابر خانواده‌اش اشاره شده است از جمله:

 

- قُوا أَنْفُسَکُمْ وَأَهْلِیکُمْ نَارًا» ؛ خود و خانواده تان را از آتش جهنم بازدارید.

 

- « وَ أَمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلَاةِ وَ اصْطَبِرْ عَلَیْهَا »؛ اهل خود را به نماز فرمان ده و بر آن پایداری کن

 

- إِنَّا کُنَّا قَبْلُ فِی أَهْلِنَا مُشْفِقِینَ »؛ مردان خدا در مورد خانواده شان دغدغه دارند و بی تفاوت نیستند

 

وَ کَانَ یَأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلَاةِ »؛ پیامبر، همواره خانواده اش را به نماز سفارش می‌کرد»

 

 

عباس بابائیان/ چهارصد نکته از تفسیر نور/ نکته ۳۲۷

 

الفش اینکه: روزه، آماده‌سازی انسان روزه‌دار است برای اینکه در درجهٔ اول، حجاب را از برابر دیدگان عقل برمی‌دارد و سبب می‌شود که او ببیند و فکر کند و بیاموزد و بیشتر از روزهایی که غذا بیشتر می‌خورد بفهمد. از سوی دیگر، روزه انسان را نسبت به دردهای دیگران حساس می‌کند و این‌گونه، عاطفهٔ او را حساس‌تر و فراگیرتر می‌کند. سوم اینکه روزه نوعی آمادگی و پایداری در خود انسان ایجاد می‌کند، چرا که او در برابر خواهش‌ها و وسوسه‌ها و سختی‌ها می‌ایستد و درنتیجه صبر او بیشتر می‌شود و صبر با روزه رابطه‌ای ژرف دارد.

 

روزه به انسان روزه‌دار سه ویژگی می‌بخشد: فهم بیشتر و احساس بیشتر و صبر بیشتر.

 

امام موسی صدر/ حدیث سحرگاهان/ص. ۳۱۴

 

 

بایش اینکه: آیۀ «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیامُ کَما کُتِبَ عَلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ‌.» (بقره، ۱۸۳) خطاب حضرت باری‌تعالی است با مؤمنین؛ گرچه کفار نیز مانند مؤمنین مکلف به فروع‌اند لیکن به‌جهت آنکه مؤمنین این‌گونه خطابات را تلقی به قبول می‌کنند، مخاطب قرار گرفته‌اند.

 

در «مجمع البیان» از حضرت صادق علیه السّلام روایت می‌کند که آن حضرت فرمودند: «لذة ما فی النداء ازال تعب العبادة و العناء.» [«لذتی که در ندای الهی است، سختی و رنج عبادت را از بین می‌برد.»] بدیهى است خداى مهربان که مؤمنین را ندا می‌کند و آنان را لایق خطاب قرار می‌دهد، هر سختى‌ای که در روزه است از بین می‌‏رود و شیرینى ندا دیگر تعبى نمی‌گذارد.

 

علامه حسینی طهرانی (ره)/ نور ملکوت روزه/ صص. ۲۷ـ۲۸

 

 

از کانال حرف حساب (+)

 

استوار ماتیو با دیدن کلاه تازه یارو خشکش زده بود... مات و مبهوت. خنگ مانده بود که چکار کند... لبخندش روى لبش ماسیده بود. باورش نمی‌شد چیزى که داشت می‌دید!... رفت جلو... جلوتر که بهتر بیند... دقیق‌تر... بعد یکدفعه! بگو ترقه! از زور خشم انگار ترکید!... شروع کرد فحش و اهانت به استاد... «کجا به این مردک یاد داده‌ند که توى همچو خراب‌شده‌اى کلاه "سیلندر" بگذارد سرش! چیزی‌ست که تا حال دیده نشد!... دیوانه‌ست واقعا!... فکر می‌کند اینجا کجاست؟ میدان اسبدوانى؟ مجلس لُردها؟ هچو کارى از طرف یک خارجى نکبت مثل او اوج اهانت و گستاخى‌ست... یک مهاجر پست بی‌کس و کار... مطرب تن‌لش ولگرد! جسارت دیوانه‌واری‌ست که این‌جورى دارد اداى جنتلمن‌ها را درمی‌آرد! جنایتى است باورنکردنى! اگر فوراً این چیز را از سرش برندارد فى‌المجلس جلبش می‌کنم!...

 

فردینان سلین/ دسته دلقک‌ها/ ص.۳۶

 

این طور که سلین از سه نقطه استفاده می‌کند یاد دوران شروع وبلاگ نویسی می‌افتم در پرشین بلاگ (کلاً وبلاگ‌های فارسی). راه به راه سه نقطه جملات کوتاه. چه بسا فحش و فضیحت. چه روزگاری بود. جز اینکه آن موقع علامت تعجب قطاری هم مد بود که سلین ازش بی‌خبر بوده.

 

سلین در دسته دلقک‌ها معلوم نیست از چه زمانی دارد می‌نویسد. سفر به انتهای شب از کافه‌ای شروع شد که سلین تحت تاثیر جو می‌زند به سیم آخر و می‌رود به جبهه. کله خراب و بی‌ملاحظه. اینجا از جنگ برگشته و فعلاً در انگلیس است. جانباز است. در سفر به انتهای شب آنطور که یادمان است در همان کافه همان زمان جوگیری، دانشجو بوده، دانشجوی پزشکی، اینجا خبری از دانشجوی پزشکی بودنش نیست ولی در قسمتی خیلی افتخاری و توفیق اجباری طور در بیمارستانی به دکتری کمک می‌کند که مثل خودش مهاجر غیر قانونی است.

 

یک چیز جالب دیگر که در رمان اول یادم رفت بنویسم این است که عمولاً در فیلم‌ها و داستان‌ها دیده و خواندیم که مردان آمریکایی شیفته زنان فرانسوی هستند. یادم نیست کدام فیلم بود ولی یادم است مرد اول فیلم می‌گفت زن‌های فرانسوی خیلی لوند هستند ولی روی مخی‌اشان این است که بعد از هر خوابیدن حمام می‌کنند! در رمان اول سلین شیفته و کشته مرده زنان آمریکایی است و همانطور که قبلاً گفتم در توصیفشان سنگ تمام می‌گذارد.

 

اما در رمان دسته دلقک‌ها با زنان دیگری روبرو هستیم. از زبان کاسکارد، به قول خودش پدرخوانده صاحب خانه فساد می‌گوید:

اول از همه، سلامت بدن!... اما خانم‌ها چرا از زیرش درمی‌روند؟... ادا اطوار! شنیده‌ید که: نه حالش را ندارم هر چه نه بدترم را بشورم!... همین‌جورى دوستم دارند، خوشگلم! این‌جور‌ی‌ست نظافت زن‌ها! یک عمر این‌جورى کثیف مىﻣانند! ولنگار... چرک... حالا چه عجله‌ای‌ست که آدم خودش را بشورد!... با آب قهرند!... هر چه هست مال خودم، چرک و جوش و زخم و همه چیز. اگر مردهاشان فشار نمی‌آوردند، اصرار نمی‌کردند، فحششان نمی‌دادند و عصبانى نمی‌ﺷﺪند هیچ‌وقت آب به برو پاچه‌شان ﻧمی‌زدند! از بالا تا پایین‌شان را گند می‌گرفت... آه مشتری‌ها نمی‌فهمند که خانمها چه دردسرى‌اند... چه لجى دارند به این که همیشه مریض و نکبت باشند! ظاهر را که بخواهى، توریِ روى صورت و بزک و دوزک، البته، مو لاى درزش نمی‌رود! اما زیر کار، بدن، بى‌خیال، اصلا حرفش را نزن!... انگار نه انگار!...

 

همان/ ص.۵۹

 

سلین در مقدمه کتاب دسته دلقک‌ها خطاب به منتقدینش بیانیه نوشته است، این تکه را جایی دیدیم که جالب است: «وقتی قبر پیش روی ما باز است، سعی نکنیم شوخ طبع باشیم. اما از طرف دیگر، فراموش نکنیم، اما کار خودمان را بسازیم که بدترین شرارت‌های انسانی را که دیده‌ایم بدون تغییر یک کلمه ثبت کنیم. وقتی این کار تمام شد، می‌توانیم انگشتان پا را جمع کنیم و در گودال فرو برویم.» (منبع)

 

ترجمه را گوگل کرده است به بزرگواری خود ببخشید.

 

 

استاد بزرگواری داشتم که در نوجوانی مرا نصیحتی نمود و در ضمن سخن، مثالی زد و گفت: شیطان که به سراغ انسان می‌آید، مانند کسی است که یک قرقرۀ بزرگ نخی را برای انسان می‌آورد. اگر سر نخ را در دست گرفتی و کشیدی، تا قیامت باید بکشی. ولی اگر رها کردی، چون شیطان متکبر است، ناراحت می‌شود و می‌رود. «الشیطانُ اذا عُصِیَ لم یعد»؛ شیطان وقتی نافرمانی شود، باز نمی‌گردد. البته گاهی از دور نگاه می‌کند که ببیند آیا شخص، متزلزل است تا برگردد؛ ولی اگر محکم به دهانش زده شود و نافرمانی شود، مأیوس می‌شود.

 

استاد فاطمی‌نیا/ نکته‌ها از گفته‌ها/جلد دوم/ص. ۱۳۳

 

از کانال حرف حساب (+)

 

می‌دانی عزیز جان، لطیف جان، گفته‌ای خودت خلقمان کردی و زیر و بم سستی و سفتی ما را بلدی. من سر چیزی که ادعایی هم درش نداشتم سرنخ را گرفتم. کمکم کن که تا قیامت مرا نکشد.

دیروز که اینترنت نداشتم کتاب سرزمین عزرائیل جلال آل احمد را تمام کردم. اولین بار ترکیب سرزمین عزرائیل را بعد از طوفان الاقصی در ویراستی در پست کسی که اسمش یادم نیست دیدم و توضیح داد که این اسم یک کتاب است از جلال آل احمد. من هم دانلود کردم و شروع کردم به خواندن و نیمه کاره مانده بود.

 

«درست است که فرق میان اسرائیل و اعراب فرق میان قرن بیستم و ماقبل تاریخ است، اسرائیلى از اروپا یا آمریکا مهاجرت کرده مرد تکنیک این قرن است و عرب خاورمیانه‌اى همان مرد اهرام‌ساز «ایدول»پرست. و اسرائیلى با در آمد سرانه هزار دلار در سال و اعراب با ۷۵ دلار. و خرج روزانه آوارگان فلسطینى بین ٧ تا ۱۱ سنت یعنى ۸-۷ قران. وحشت‌آور نیست؟ ناچار اسرائیلى می‌برد. اما چه کسى مرد عرب را در دوره اهرام‌سازى نگهداشته؟ جز استعمار؟ و جز کمپانى؟ و جز اعوان و انصارش؟ و تجربه کوبا و الجزایر و چین نشان داده که دست استعمار را فقط با تبر مى‌توان برید نه با وعده و وعید و قول و قرار و اصول بشرى و‌ انسان‌دوستى! این است واقعه حتمى که اعراب خاورمیانه هم فهمیده‌اند. و خطر اینجا است. پس سر ژاندارم‌هاى محافظ لوله‌هاى نفت بسلامت باد! و من از این ناصر چنان کلافه‌ام که نگو. تو که با ملک حسین و امیر سعودى مى‌خواهى بچنین جنگى بروى آیا نمی‌دانى که کور خوانده‌اى؟

 

آیا نمی‌دانى که به امید حکومت کویت و قطر به سر هیچ چشمه‌اى نمى‌توان رسید؟ جالب این است که نماینده حکومت سعودى در سازمان ملل یک مسیحى لبنانى است و اجیر است و خدمت آنرا مى‌کند که مزد بیشتر بدهد. در حالى که نماینده آمریکا «آرتور گلدبرگ» یهودى است.

 

با چنین طناب پوسیده‌اى به چاه جنگ رفتن و تازه بامید واهى کمک‌هاى فورى ستاد زحمتکشان به‌چنین خطرى دست‌زدن - حقا که چنین درسى را باید در پى می‌داشت! و آیا اعراب بیدار شده‌اند؟»

 

صفحه::۱۰۳

 

نه جلال هنوز خوابند هنوز خوابند هنوز نوز نشخوار می‌کنند و شیر می‌دهند. هنوز هم مثل روستائیان عین الأسد فریاد می‌زنند «زنده باد همبستگی عرب و یهود!» هنوز هم مقالات روشنفکران ایرانی را گویی غربی‌ها می‌نویسند.

سرنوشت همانطور دعاهاى خیر را مى‌خورد که وزغ مگس‌ها را! مى‌جهد دنبالشان! لهشان می‌کند! داغانشان می‌کند! مى‌دهدشان اندرون!

 

ص. ۶۱۱

 

به هر ضرب و زوری بود مرگ قسطی را تمام کردیم. به نظرم حدود ۳۰ صفحه آخر را یک جا خواندیم. انتظارم البته چیز دیگری بود اما پایان وحشتناک‌تری داشت. مخصوصاً در آن صحنه‌هایی که اضطرار، خشم، بیچارگی، عشق و درماندگی گنده خوشگله از مرگ کورسیال را توصیف می‌کرد من داشتم شکنجه می‌شدم. چون یاد پنجشنبه‌ای افتادم که خبر دادند شوهر همکارمان در تصادف به رحمت خدا رفته است.

داشتم دیوانه می‌شدم دلم می‌خواست هرچه زودتر کتاب تمام بشود. حتی شده آنطور.

لعنت بهت سلین.

تا همین چند وقت پیش نتوانسته بودم با کتاب صوتی کنار بیایم، اما حالا عصرها گاهی کتاب خار و میخک شهید یحیی سنوار گوش می‌دهم. قبل از اینکه از ویراستی فرار کنم یکی از کاربران که نویسنده هم بود و اسمش خاطرم نیست، دو سه فصلش را در یکی از اتاق‌هایش خوانده بود. یادم رفته بود تا اینکه خیلی اتفاقی وقتی دنبال چیز دیگری بودم لینکش را پیدا کردم و رفتم غزه. آنوقت در دو دنیای مختلف یکی در فلسطین اشغالی؛ در باریکه غزه و کرانه باختری و یکی در فرانسه در یک محدوده زمانی تقریباً به هم نزدیک با نسلی قهرمان‌پرور و نسلی از هم گسیخته پیش رفتم/می‌روم.

دیشب که اولین صفحات کتاب دسته دلقک‌های سلین را می‌خواندیم من در غزه بودم، زیر بمب‌های چند تنی آمریکایی. که «طیاره دهشت» می‌ریخت روی سر مردم. با همان کیفیت: تن‌های آش و لاش، نوزاد سوخته که پدرش دنبال دبه‌ای آب بود و از خدا می‌پرسید آیا این درست است؟

 

متن کامل اینجا

 

در حدیثی از حضرت امام صادق(علیه‌السلام) آمده است: «إِنَّ اللَّهَ إِذَا أَحَبَّ عَبْداً غَتَّهُ بِالْبَلَاءِ غَتّا»؛ خدا زمانی که بنده‌ای را دوست بدارد او را در دریای شدائد غوطه‌ور می‌سازد. یعنی همچون مربّی شنا که شاگرد تازه‌کار خود را وارد آب می‌کند تا تلاش کند و دست و پا بزند و درنتیجه ورزیده شود و شناگری را یاد بگیرد، خدا هم بندگانی را که دوست می‌دارد و می‌خواهد به کمال برساند، در بلاها غوطه‌ور می‌سازد.

 

 

استاد اصغر طاهرزاده/ فرزندم اینچنین باید بود/ ج. ۱

از کانال حرف حساب (+)

 

 

ماجرا؟ تا دلتان بخواهد هست. مثلاً فواحشی که لخت می‌شوند و جملگی پرونده بستری روانی دارند. خب ما که گفتیم از اول حفظ پوشش جنبه عقلانی دارد، هر چی این یکی کمتر، آن یکی هم کمتر. بودار نیست؟ چرا هست! هر جای دنیا غیر از ایران بود حتی در همان هلند ولنگار کت بسته ی‌بردندش آب خنک بخورد بدون ارفاق. مثل آن جنگجویی که ۱۴۰۱ در هلند لخت شد و گفت شما از این‌ها شیر خوردید، تازه نوکشان را چسب ضربدری زده بود. یادتان که نرفته است. ولی خوب امیرکبیر افساد طلبان در داووس سینه را داده جلو باد انداخته در غبغب گفته در خیابان‌های کشور لخت و پتی‌ها می‌چرخند و ما بی‌غیرتها اجازه نمی‌دهیم قانون عفاف و حجاب اجرا شود. تو را به خدا یک تف بیندازید کف دستم. 

 

مثلاً دوباره؟ آمریکا فاند اپوزیسیون را قطع کرده. ترامپ گفته هر کی بگوید بیشتر از دو جنس داریم خر است گاو من است. کانادا ایالت جدید آمریکا هم گفته هر کس و ناکسی در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی خدمت سربازی اجباری رفته مخرجش با ما غیر مشترک است. حامد اسماعیلیون هم تغییر جبهه داده صندوق فایت علیه قانون جدید راه‌اندازی نموده.

 

پا قدم پسر قالیباف باید باشد، بعد از آن همه فایت. امروز با خودم فکر می‌کردم چرا من تگ احمدی نژاد دارم ولی تگ قالیباف ندارم؟ با اینکه بیشتر از احمدی نژاد درباره خلبان نوشتم. این هم از شانس خلبان می‌باشد.

 

خب به قول استاد کهنمویی خندوانه «گفتیم خندیدیم حرمت‌ها را رعایت کنیم» برویم سراغ رزق قرآنی. چند روز پیش آیه ۸۹ سوره انبیا را می‌خواندم که «وَزَکَرِیَّا إِذْ نَادَىٰ رَبَّهُ رَبِّ لَا تَذَرْنِی فَرْدًا وَأَنْتَ خَیْرُ الْوَارِثِینَ» (زکریا را [یاد کن] زمانی که پروردگارش را ندا داد: پروردگارا! مرا تنها [و بی فرزند] مگذار؛ و تو بهترین وارثانی.)

 

در قسمت تفسیر نوشته: «در هنگام دعا، خداوند را با آن صفتى که با خواسته ما تناسب بیشترى دارد یاد کنیم.» (+)

 

خیلی فکر کردم که من وقتی برای شفا و رفع شکلم دعا می‌کنم و سلامتی از خداوند می‌خواهم او را با کدام صفت که متناسب باشد صدا بزنم؟ روز بعد نیمه شب بعد از کلی فکر دیدم فقط می‌توانم مثل حضرت ایوب علیه السلام دعا کنم و در حالی که دلم شکسته بود ذکر حضرت ایوب را بر زبان آوردم. چندین بار. اما من کجا حضرت ایوب علیه السلام کجا؟ اجابت دعای او کجا، اصلاً رسیدن دعای من به بالا کجا؟

 

گفتم رسیدن دعای من به بالا، یاد عصبانیت پریروزم افتادم از دوستی که یک سری حدیث درباره کیفیت بارداری و تولد حضرت امام حسین علیه السلام نوشته بود. یکی از غر زدن‌هایم این بود که نوشتی حضرت جبرئیل رفت بالا، مگر حضرت علی علیه السلام نفرموده هر کس برای خداوند جا و مکان تعیین کند کافر است؟ حالا هم که خودم کافر شدم! به گمانم این سید بزرگوار خیلی پیش خدا عزیز است چون علاوه بر خبطی که الان مرتکب شدم دیروز هم یک کلیپ را که شب قبلش دیده بودم درباره خطبه خواندن حضرت ابوالفضل علیه السلام بر پشت بام کعبه، با اینکه به کتم نمی‌رفت، فقط به استناد اینکه در سایت دانشنامه اسلامی هم متن و منبع آن آمده بود منتشر کردم و یکی از مخاطبان عزیز گوشزد کرد که ای بهرام تو را گور گرفت. چون به این سید بزرگوار توپیده بودم که حالا چون در آلکافی نوشته شده باید به آن استناد کرد و منتشر نمود. هق۳.

 

خلاصه از دیروز تا الان دو بار بدجوری دمغ شدم خدا از سومی حفظم کند.

 

روز ۱۲ بهمن در صفحه ۲۹۷ قرآن کریم آیه ۲۸ سوره کهف را خواندم: «با کسانی که صبح و شام، پروردگارشان را می‌خوانند در حالی که همواره خشنودی او را ‌می‌طلبند، خود را پایدار و شکیبا دار، و در طلب زینت و زیور زندگی دنیا دیدگانت [از التفات] به آنان [به سوی ثروتمندان] برنگردد، و از کسی که دلش را [به سبب کفر و طغیانش] از یاد خود غافل کرده‌ایم و از هوای نفسش پیروی کرده و کارش اسراف و زیاده روی است، اطاعت مکن.» و یاد سخن بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران افتادم که فرمود این پابرهنگان هستند که تا انتها پای انقلاب می‌مانند. همان روز می‌خواستم اینجا بنویسم که نشد و حتی در کانال هم ننوشتم از بس که در هپروت خوش می‌گذرد. 

 

البته هپروت هپروت تمام جبروت مرا اشغال نکرده است، زمانی که هوشیار هستم مشغول ترجمه و نوشتن هستم در جایی ولی خب از این وضعیت راضی نیستم و حس می‌کنم بیشتر از این‌ها باید فعالیت کنم. این مشغول ترجمه شدن مرا از نوشتن در وبلاگ و البته به اشتراک گذاشتن ارزاق محروم می‌کند.

 

سلین؟ لامصب روده دراز است و هنوز مشغولیم با مرگ قسطی‌اش.

«من» یک انسان هستم و در این طبیعت و در این جهان بزرگ باید بدانم به نام یک موجود انسانی چه کاره هستم؟ چه جور باید زندگی کنم؟ سرنوشت و سرگذشت من چه بوده و سرشت من چیست؟

«من» به عنوان یکی از هزاران [ی هستم] که در این مملکت و در این قسمت از زمان ایستاده‌اند و به سرنوشت خود و آینده‌شان و وضع موجود جهان و وضعیت خودشان می‌اندیشند...

«من» وابسته به یک منطقه‌ای از زمین هستم به نام شرق با گذشته‌اش و حال‌اش و آینده‌اش...

«من» وابسته به جامعه و امتی به نام امت اسلامی هستم و سرشتم و سرنوشتم و احساسم و تربیتم با این امت پیوند دارد...

«من» وابسته به قرن بیستم هستم. جریانهای قرن بیستم روی من و احساس من و سرنوشت من و جامعه من تأثیر دارد.

 

علی شریعتی/ م. آ. ۵. ما و اقبال/ صص. ۲۶ ـ ۲۵.

 

«تا این جا کوشیدم دو نکته را معلوم نمایم. این دو نکته تقریباً هم ارز در تفکر شریعتی است. یعنی در تفکر دینی شریعتی از یک سو با یک شیعه‌گری انقلابی و سیاسی مواجه‌ایم. شیعه‌گری آنچنان که با مفاهیم و مسایل روز جهانی منطبق باشد. و از یک سو هم با معناگرایی فرادینی به مفهوم امر مشترک همه ادیان الهی و غیر الهی، رو به روییم. این معناگرایی فرادینی همچون روح سیال ادیان است که می‌تواند به عنوان خاستگاه و منشأ الهیات انسان گرایانه جدید در تفکر دینی امروز ایران مورد توجه قرار گیرد.»

 

 

قرائتی فلسفی از یک ضد فیلسوف/ معصومه علی اکبری/ ص. ۱۳۰

 

فکرش را بکنید یک ساعت در روز شریعتی می‌خوانم از نگاه یک فیلسوف یا جامعه شناس یا چیزی شبیه به این، بعدش دراز می‌کشم و گوش می‌دهم که همسرم از فردینان کوچولو برایم بخواند.

 

فردینان در توصیف زن‌ها و زن‌ها و زن‌ها و مردها و خصوصاً بوها مرا دچار غبطه می‌کند. وقتی از بوها می‌نویسد در ذهنم کنکاش می‌کنم ببینم من چه بوهایی را می‌شناسم و اگر روزی بخواهم بنویسم می‌توانم مثل او از بوی روغن سوخته و شاش سگ و لجن و دانتل و عطر خانم‌های خانه‌های اعیانی و… معجون بسازم؟

 

می‌بینم تنها بویی که یادم می‌آید و خیلی قوی در دماغم مانده است بویی است که وقتی کمدهای مادرم را باز می‌کردم می‌زد به صورتم. بوی گرمی بود. حقیقتاً مست کننده و سحرآمیز. اما هر چقدر فکر می‌کنم یادم نمی‌آید در کمدهای مادرم چی بوده که آن بو را ترکیب و تولید می‌کرده؟

 

آن بوی گرم که رگهای همه وجودم را منبسط می‌کرد و مثل آغوشش در برم می‌گرفت، بویی که بعد از مرگش موقع بوییدن روسری‌اش تا یک زمانی هنوز بود. اگر فردینان جای من بود چند عطر و ماده را ترکیب می‌کرد تا به این بو برسد؟