مرا آفرید آن که دوستم داشت

امیر حسین منصوری متنی نوشته یادآور نوشته سلمان معمار (یک اقلیت بسیار قدرتمند +)

 

«رای اعتماد به کل کابینه پزشکیان یک پیروزی مهم برای حامیان جلیلی است.

 

(قبل از اینکه فحش بدهید تا آخر بخوانید)

 

برای فهم این گزاره باید به اسفند سال قبل و انتخابات مجلس برگردید. اصلاحات به خاطر تحریم انتخابات از گردونه رقابت بیرون بود و اصولگرایی فکر می‌کرد که انتخابات را راحت برنده می‌شود. ولی خیلی زود مشخص شد که این انتخابات برای اصولگرایی با دوره‌های قبل فرق می‌کند.

 

تا قبل از ۱۴۰۲ اصولگراها به سبد رایشان به چشم یک پادگان نگاه می‌کردند که همه تحت فرمان هستند و هر لیستی در برابر آنها گذاشته شود بی چون و چرا رای می‌دهند.

 

ولی بخشی از سبد رای اصولگرایی برای اولین بار به لیست پدرخوانده‌ها به سر لیستی قالیباف نه گفت.

 

نتایج انتخابات و شکست سنگین لیست پدرخوانده‌های اصولگرایی مشخص کرد که در کنار اصولگرایی و اصلاحطلبی یک جریان سوم متولد شده است که بدنه‌ای کاملا مردمی دارد و دیگر پادگانی عمل نمی‌کند و تقریباً مستقل است.

 

پدرخوانده‌ها فکر می‌کردند که این حرکت یک جو زودگذر است و پدرخوانده‌ها و باندهای قدرت تا انتخابات ریاست جمهوری سال بعد یک سال فرصت دارند تا این توده مردمی را تکه پاره کرده و آنها را سر جایشان بنشانند.

 

ولی حادثه‌ای که برای آقای رئیسی پیش آمد همه چیز را به هم زد. جریان سوم مردمی وارد انتخابات ریاست جمهوری شد.

 

کاندید اصلی پدرخوانده‌های اصولگرایی قالیباف بود. جریان سوم مردمی این بار پشت جلیلی جمع شدند تا نشان دهند آمده‌اند تا به باندهای قدرت اصلاحات و اصولگرایی نه بگویند و ساختار الیگارشی آنها را بشکنند.

 

اصلاحات و اصولگرایی برای منزوی کردن این جریان سوم تمام ظرفیت خود را پای کار آوردند و کاندید جریان سوم را تندرو و ضد آزادی معرفی کردند.

قالیباف هم برای شکست اراده جریان سوم به سراغ رأی خواص رفت و با رایزنی و نفوذ و روابط پدرخوانده‌های اصولگرایی، تمام خواص و منبری‌ها و مداحان و نظامیان شاخص را پشت خودش جمع کرد.

 

تیم قالیباف روی علقه‌های مذهبی جریان سوم دست گذاشت و به آنها گفت کسانی که دین و روضه امام حسین و عزت محور مقاومتتان را از آنها گرفتید پشت قالیباف هستند، پس برای حفظ دین و مجلس روضه خودتان هم شده باید دست از این لجبازی و نافرمانی از پدرخوانده‌های اصولگرایی بردارید.

 

ولی جریان سوم پای حرف خود ایستاد.

 

تندرو و ضد ولایت و ضد محور مقاومت و ضد دین و ضد امام حسین خطاب شدند ولی حاضر نشدند از حرف خود کوتاه بیایند.

 

اینجا بود که زنگ خطر برای باندهای قدرت اصلاحات و اصولگرایی به صدا در آمد. آنها برای اولین بار با جریانی مواجه شدند که تحت نفوذ رسانه‌ها و سلبریتی‌های آنها نبود.

 

یک شورش علیه قدرت شکل گرفته بود. باندهای قدرت چپ و راست برای شکست این جریان سوم با هم متحد شدند چون این بار ترس را به شدت احساس کرده بودند.

 

بخشی از ستادهای نامزد اصولگرایی به اصلاحات منتقل شد. بخشی از سلبریت‌های اصولگرایی که به باند قدرت بیشتر از منافع ملی وفادار بودند جلیلی را تخریب و پزشکیان را تبلیغ کردند.

 

اصلاحات تمام سرمایه‌های خود را وادار کرد که شهر به شهر نمایش اجرا کنند و فضا را احساسی کنند.

 

بازی تا دقیقه نود شانه به شانه پیش رفت و باندهای قدرت چپ و راست در وقت اضافه با اختلاف کم پیروز شدند.

 

باندهای قدرت نفس راحتی کشیدند ولی باید هر طور شده فکری به حال این جریان شورشی نفوذ ناپذیر بکنند.

 

تصمیم بزرگ گرفته شد.

 

باندهای قدرت در پوشش وفاق ملی یک آتش بس تاکتیکی بین خود ایجاد کردند تا مانع از قدرت گرفتن دشمن مشترک شوند. رأی کامل مجلس به کابینه پزشکیان نشان می‌دهد که باندهای قدرت از جریان سوم به شدت ترسیده‌اند و سراسیمه یک دیوار دفاعی سست و ضعیف در برابر سیل ویرانگری ایجاد کردند که قرار است کاخ قدرت آنها را ویران کند.

 

جریان سوم، تبریک!

 

این آتش بس تاکتیکی و رفتن باندهای قدرت به لاک دفاعی نشان دهنده پیروزی شماست. باندهای قدرت حضور شما را به رسمیت شناخته‌اند.

 

این‌بار موقتاً توانستند جلوی شما سد بزنند ولی این سد بسیار شکننده است و به زودی خواهد شکست. چه جلیلی باشد چه نباشد این جریان سوم تا شکستن انحصار قدرت به حرکت خود ادامه خواهد داد.

 

پس از این رای کامل به کابینه پزشکیان ناامید نشوید. آنها از شما ترسیده‌اند!

 

ضربه بعدی را محکم تر بزنید.

 

این انحصار شکستنی است.

 

قدم اول؟

 

مطالبه برای شفافیت آرای نمایندگان.»

 

 

و مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْری فَإِنَّ لَهُ مَعیشَهً ضَنْکاً وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیامَهِ أَعْمی‏ ﴿١٢۴﴾ قالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنی‏ أَعْمی‏ وَ قَدْ کُنْتُ بَصیراً ﴿١٢۵﴾ قالَ کَذلِکَ أَتَتْکَ آیاتُنا فَنَسیتَها وَ کَذلِکَ الْیَوْمَ تُنْسی ﴿١٢۶﴾

 

و هر کس از یاد من روی گردان شود، زندگی (سخت و) تنگی خواهد داشت و روز قیامت ، او را نابینا محشور می‌کنیم! (۱۲۴) می‌گوید: «پروردگارا! چرا نابینا محشورم کردی؟! من که بینا بودم!» (۱۲۵) می‌فرماید: «آن گونه که آیات من برای تو آمد، و تو آنها را فراموش کردی امروز نیز تو فراموش خواهی شد!» (۱۲۶)

سوره مبارکه طه

 

ضنکا: ضنک: تنگ و تنگ شدن، اسم و مصدر هر دو آمده است . مؤنث و مذکر در آن یکسان است . مانند : مکان ضنک و معیشه ضنک. «ضنک المکان: ضاق» (+)

 

یعنی با یک کلمه چهار نقطه را زده است. راه فرار را بسته.

 

صدای همهمه مردها هر از گاهی در کوچه می‌پیچید: «گللل». حالا صدای غذا خوردن می‌آید و حتی سگها ساکتند. شب دم کرده تابستان تبریز است که روزی در تهران دلتنگش بودم.

 

عصر به امیر می‌گفتم گاهی حس می‌کنم قلبم نمی‌زند و بیدار می‌شوم. به دور و برم نگاه می‌کنم «زنده‌ام که!» و نفس‌های شکمی می‌کشم. درد که نه اما یک سنگینی منتشر روی سینه‌ام، سمت راستش اذیتم می‌کند و ساعت‌ها طول می‌کشد.

 

کاتلا خرید درون غارش. حالا تن نحیف‌تری مانده که قوتش سوپ میکس شده با چند تکه بربری خرد شده داخلش و گاهی کباب مرغ بخارپز است. پزشک عمومی با پیش زمینه قبلی حواسش به ریتوکسی‌‌مب بود و دارو ناکارآمد. تماس گرفتم با دکتر مسلمی. سرم اُآراس می‌نوشم به یاد کودکی. زمان جنگ، روی پله‌های زیرزمین خانه خواهرم و نمک و شکر و آب داخل پارچ استیل. آنتی‌بیوتیک هم مشغول بود. کاتلا خزیده در غارش.

 

به همکارم گفتم گوشتی که ساخته بودید آب کردم. گفت کلی مربای پوست هندوانه آماده کردم. این هفته ورزش نکردیم. هر چند دوست داشتم پاهایم را ماساژ بدهند و اسپلنت ببندیم. گفتم اسپلنت، اسپلنتی که سال ۹۳ برایم ساخته بودند، چون لاغر شدم اندازه نیست دیگر. از آتل پارچه‌ای استفاده می‌کنیم.

 

امروز خواهر مقیم روستایم کمی میوه و پنیر فرستاده. شلیل و زردآلو. زردآلوها را کمپوت کردیم. گفتم چند وقت پیش هوس کیک شلیل داشتم، شلیل نبود. حالا هم که نمی‌شود بخورم. بروم ببینم با شلیل چه می‌شود ساخت، زیاد است برای ما دو نفر میوه نخور.

 

نگذاشتم بفهمد باز بیمارم.

 

در بیان، وبلاگ برتری دیدم از یک بیمار ام‌اسی. خوشحال رفتم دیدم مدت‌هاست نمی‌نویسد. طبق معمول بیمار خوشبخت ام‌اس که با خنده با بیماری‌اش روبرو شده. وبلاگ‌های دنبال شده‌اش مونا و همدم روح بود و یکی دیگر. گفته بود محال است خسته شود از وبلاگ نوشتن. شده بود.

 

شب دم کرده تابستان تبریز است. صدای جانوری از دور می‌آید، قورباغه؟ ساکت است. این محله شب و روزهای تعطیل خلوت می‌شود. سوت و کور و اعیانی.

 

پلیکان دالماسی

عکسی که برنده جایزه بهترین عکاس حیات وحش سال شد. نام پرنده پلیکان دالماسی Dalmatian pelican، نام عکاس Helmut Moik: «یک چشم و ژست تقریباً انسانی، یک سر با تزئینات ظریف و یک شنل از پر که صورتش را پوشانده است، این یک پرتره مرموز باقی می‌ماند.» (+)

 

این پلیکان بزرگترین پلیکان در گونه پلیکانها و پرندگان آب شیرین است.

 

«این پرنده که در سپیده دم، در جزیره‌ای در دلتای دانوب رومانی، عکاسی شده است، هنوز در حالت خواب است، سرش ۱۸۰ درجه چرخیده و منقارش روی پشتش قرار گرفته و در پرها مدفون شده است… مانند بسیاری از پرندگان، پلیکان با یک چشم باز می‌خوابد و فقط نیمی از مغزش استراحت می‌کند… این تصویر از پلیکان دالماسی تامل برانگیزترین پرتره بزرگترین پرنده ماهیگیر اروپا است.»

 

پ.ن: عکس را با جمله اول در توییتر دیدم و رفتم تا ببینم داستانش چیست و داستانی داشت. البته عکس و مقاله مربوط به سال ۲۰۱۹ بودند.

در آیه ۵۴ سوره مبارکه نور می‌فرماید رهبری آنچه تکلیفش بود انجام داد، اطاعت نکردی؟ زیانی به او نمی‌رسد.

 

آمما! در آیه ۵۶ ادامه می‌دهد و هر کس ناسپاسی کرد البته که «فاسق» است.

 

در آیه ۵۷ هم خوشگلم ادامه می‌دهد ناسپاس‌ها فکر نکنند می‌توانند عاجزمان کنند، یک آشی برایشان بار گذاشتم از دور دورااااا.

 

خوش باشید فعلاً.

 

قرآن کریم

«اوایلِ بعد از رحلت امام که [شروع] این مسئولیّت جدید ما بود، این آقایان جناح چپ -که آن وقت هنوز چپ بودند، هنوز به این طرف منحرف نشده بودند- مثل آقای موسوی‌خوئینی، مثل آقای خاتمی می‌آمدند پیش ما [می‌گفتند] که آن جریان راست می‌گویند رهبری مال ما است؛ گفتم خب من چه بکنم، من چه کار کنم که وقتی آنها می‌گویند؛ خب، شما بگویید رهبری مال ما است. گفتم علاجش این است که شما که چپ هستید بگویید رهبری مال ما است؛ من انکار خواهم کرد؟ مسلّماً انکار نمی‌کنم؛ من رد خواهم کرد؟ نه، استقبال هم می‌کنم.»

 

 

 

رهبر حکیم انقلاب اسلامی، ۳۰ تیرماه ۸۸

 

عاشقانه‌ها خوانده بودم

 

نوشته بودم حتی

 

اما چنین بی تکلف کلمه

 

شعر

 

غزل

 

زندگی نکرده است کسی،

 

که من با تو میزی‌ام.

 

 

 

۲۴ بهمن ۹۴

روز سوم نبرد کاتلا است. امروز با چنگ و دندان به نبرد برخاسته تا نانی یالا را با خاک یکسان کند.

 

سناریو (+) تکراری است. هر چند کاتلا با هر سناریویی بیرون می‌زند. دیروز برای کسی کامنت نوشتم و بی‌دقت ارسال کردم بعد متوجه شدم عجیب را مجید نوشته. حال آنکه موقع تایپ عجیب نوشته شده بود. برایش نوشتم با میکروفون تایپ می‌کنم تعجب کرد. اما نپرسید چرا.

 

البته مجید هم قصه‌های عجیب داشت. حالا یا مجید هوشنگ مرادی کرمانی یا همان مجید دلبندم با دست‌های بلندش.

 

به هر حال تنگیل تمامیت خواه است. و من یادت می‌کنم دختر. خیلی یادت می‌کنم.

 

مولوی جان 

 

 

 

لیلای لیلی در توییتر نوشته: «خودم را در غزه می‌گذارم، بی‌خانمان، در مخروبه‌های پر از جسد و زباله و فاضلاب، گرسنه، عزیزانم را از دست داده، زیر بمباران. مرتب بمباران. بمباران. بی‌برقی. بی‌آبی. بمباران. گرسنه.

 

و این ویدئوهای توی فیسیوک را نگاه می‌کنم و فکر می‌کنم همه جهان برای این همه شانه بالا می‌اندازد. می‌خورد، می،رقصد، موهایش را رنگ می‌کند. قایق سواری می‌کند و فکر می‌کنم این… همین… همین زخم از تمام آنچه می‌کشم دردناکتر است.

 

درد. درد. درد.»

 

دلا چو غنچه شکایت ز کار بسته مکن

که باد صبح نسیم گره گشا آورد‌

 

حافظ