مرا آفرید آن که دوستم داشت

این نوشته در تیرماه امسال ارسال شده بود (+):

شهیدی که در یک ماه گذشته هیچ نامی از او برده نشد!

آقای رادمان نوشته: «شهید مبارزه با جدایی طلبان و خلق به اصطلاح مسلمان ترک، شهید مبارزه با فتنه قومیتی، شهید یوسف پزشکیان بود.

 

که در آبان ۵۸ در مسیر جهاد و مبارزه با این خلق نامسلمان و با تیر مستقیم این گروهک منحله در شهر تبریز به شهادت رسید.

 

و امروز آقای پزشکیان با غفلت از عواقب دامن زدن به مسائل قومیتی؛ دانسته رأی جمع کرد و ندانسته چه آتشی را روشن کرد!»

 

حالا خبر می‌رسد با پانترک‌ها و سایر تجزیه‌طلبان جلسه دیدار ترتیب می‌دهد به صرف چای و شیرینی. البته آن موقع هنوز مشکل مازوت و کمبود منابع نبود و لامپ‌های اضافی را خاموش نکرده بودند. نور بالا بوده.

دیشب در قسمتی از سریال پرستاران وقتی لوک (برادر مثبت که متخصص شده است) با برادر ناخلف از زندان تازه آزاد شده‌اش دعوا می‌کنند، برادر ناخلف در دفاع از دوست زندانی‌اش می‌گوید در آن ۴ سال زندانی بودن فقط او را داشتم، او هوای مرا داشت.

خب. آقا یوسف، شما در رئیس‌جمهور شدن مسعود که به حساب هم نیامدی، امیدوارم انتظار خاصی ازش نداشته باشی. ما هم نداریم. 

 

«مشاور امنیت ملی جدید ترامپ مایک والتز خواهد بود.

والتز هم طرفدار جنگ با ایران و هم از تسلیح رادیکال اسرائیل است.

او از کسانی است که سازمان تروریستی پ‌.ک‌.ک را به عنوان بهترین متحد خود در منطقه پس از اسرائیل معرفی کرده است و البته ترکیه را یک مهاجم خطاب می‌کند. شیفتگی ملت ترکیه به ترامپ، آنها را به آستانه جنگ نه تنها با ایران، بلکه با روسیه و همین پ.ک.ک می‌کشاند.»

 

میلاد رضایی

 

وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ (ق:۱۶)

 

شریان کاروتید یک جاهایی است نرسیده به حنجره. حنجره؟ جایی که تارهای صوتی قرار دارند. جایی که هوای بازدمی به صوت تبدیل می‌شود. هوایی که از سینه برخاسته است. به حنجره که می‌رسد می‌شود زمزمه، ناله، کلمه، جمله، آه. آخ. فریاد. آن‌وقت خدا می‌گوید من از رگِ گردن به شما نزدیکترم. من قبل از تبدیل هوای بازدمی‌تان به زمزمه، ناله، کلمه، جمله، آه. آخ. فریاد. می‌شنوم‌تان.

 

 

 

*صحیفه‌ سجادیه

از آرشیو وبلاگ قشنگم (لینک)

 هر وقت کتاب می‌خوانیم یاد ‌ویولت می‌افتم. آن یکی دو سال و اندی که در آسایشگاه بود، با هم اتاقی‌اش عاطفه خدابیامرز کتاب می‌خواندند. بعدها تلویزیون هم برای اتاقشان گرفتند. البته ویولت از کتاب خواندن عاطفه همیشه کفری بود چون زیادی اشتباهات مرتکب می‌شد و او از گوشزد کردن خسته شده بود.

 

آخرین باری که با او صحبت کردم و هنوز در آسایشگاه بود پرسیدم عاطفه چطور است؟ خیلی ساده و بی مکث * گفت عاطفه مُرد. از خواب بیدارش کرده بودم، نشد بپرسم چرا و چگونه و دیگر با هم صحبت نکردیم. همیشه دوستان عزیزی را قبل از آنکه از دست بدهم مدتی در بی‌تماسی و بی‌خبری رها می‌کنم.

 

نوشته بودم که داریم کتاب سفر به انتهای شب را می‌خوانیم. پریشب اتفاقی طرح روی جلدش را دیدم و فهمیدم چرا هیچ وقت رغبت نکردم به خواندنش. باید از امیر بپرسم چاپ کدام انتشاراتی و کدام سال است تا بدانم روی چه اصلی این طرح روی جلد را برای این کتاب انتخاب کرده‌اند؟

 

با اینکه در زمان طولانی‌تری نسبت به هرچه باداباد ان را می‌خوانیم اما کندتر پیش می‌رود. امشب پرسیدم آیا فونت کتاب ریز است؟ ولی یادم نیست که جواب سوالم چه بود.

 

چشم‌هایم را می‌بندم و گوش می‌دهم و از «تهوع» به «دل تاریکی» سفر می‌کنم. کدام یکی از کدام یکی تقلب کرده است؟ دنیا در آن زمان، در آن برهه زمانی چه ورطه‌ای بوده است که کتابی به این کلفتی در برابر دل تاریکی لنگ می‌اندازد؟ و منِ ۱۳ ساله دارم تهوع می‌خوانم و چشم‌های سبز بطری رنگ ملوان ذهنم را درگیر می‌کند و «می‌شود جوراب‌هایم را در نیاوررم؟» و تهیگاه زن سرایدار/ مدیر یا هر که بود.

 

صورت زشت استعمار و جنگ، کنگو، جنگلی‌ها، پارچه سبز، کائوچو و بادام زمینی و جاده‌ای که زمین جنگل‌های گرمسیری در خود می‌بلعد پشت سر هم ردیف می‌شوند و در کثافت فحشا و میل جنسی و مشروب و نژادپرستی می‌آمیزند:

 

«همان‌طور که گفتم، توى انبار و مزرعه‌هاى شرکت پوردوری‌یر کنگوى وسطی کلى سیاه و کارمند جزء سفید مثل من، همزمان با من کار می‌کردند. سیاه‌پوست‌ها کم‌و‌بیش فقط به ضرب چماق کار می‌کنند، لااقل آن‌ها هنوز عزت نفس‌شان دست نخورده، در حالی که سفیدپوست‌ها که نظام و ﺗﻤدن‌شان، طبیعت‌شان را به غلتک انداخته، خود به خود به‌ کار می‌افتند.

 

چماق بالاخره صاحبش را خسته می‌ﻛند، در حالی که آرزوى قدرت و ثروت، یعنی چیزی که وجود سفیدپوست‌ها تا خرخره از آن لبریز است، نه زحمتى دارد و نه خرجی، اصلاً و ابداً. بهتر است دیگر از فراعنه مصر و خان‌های تاتار پیش ما قمپز در نکنند! این آماتورهاى باستانى در هنر والاى به کار واداشتن جانور دو پا، ناشی‌هاى ناواردى بودند که فقط ادعاشان گوش فلک را کر می‌کرد. این بدوى‌ها بلد نبودند برده‌شان را “آقا” صدا بزنند، گاهى هم او را پاى صندوق رأى بکشند، براش روزنامه بخرند، یا در درجه اول راهى میدان جنگ کنند تا آتش شور و حرارتش بخوابد. مسیحى با تاریخ دو هزار ساله پشت سرش، وقتى هنگى از روبرویش رد می‌شود ( راجع به این مطلب من چیزکی دستگیرم شده بود)، نمى‌تواند جلوى خودش را بگیرد‌. فکر و خیال زیادى به سرش می‌زند.»

 

سفر به انتهای شب/ لویی فردینان سلین/ ص. ۱۴۷

(انتشارات جامی؛ چاپ چهارم؛ ۱۳۸۵)

 

 

 

* خبرهای خیلی ساده و بی مکث (+)

 

«.‌.. درست همون‌طور که همه یه بار جانی دارند، آدمی که باید دوستش بدارند، شاید همه هم یه یار مرگ داشته باشند، آدمی که باید به قتلش برسونن.»

 

استیو تولتز/ هر چه باداباد/ ص. ۳۹۹

 

دنیایی که نویسنده ساخته می‌تواند به میل او قوانین دیگری داشته باشد. حتی بارها کشته شود. خواه از عشق به فرزند خواه از دلبستگی به

عشق.

رزقم از صفحه امروز قرآن کریم آیات ۴۰ تا ۴۸ سوره مبارکه سبأ:

 

بگو: شما را به یک چیز اندرز مى‌دهم: دودو و یک‌یک براى خدا قیام کنید سپس بیندیشید، تا بدانید که در یار شما دیوانگیى نیست. اوست که شما را از آمدن عذابى شدید مى‌ترساند(۴۶)

 

پیام: عذاب، پیش روى شماست، اگر در راه خدا قیام نکنید، هم در دنیا گرفتار مى‌شوید و هم قیامت دور نیست. «بَیْنَ یَدَیْ عَذابٍ» (+)

 

 

 

إذا أرَدتَ أن تُصادِقَ رَجُلاً فَأَغضِبهُ، فَإِن أنصَفَکَ فی غَضَبِهِ، و إلاّ فَدَعهُ.

 

امیرالمومنین امام علی علیه السلام: هرگاه خواستی با کسی دوستی کنی، او را خشمگین کن. پس اگر در حال خشم نیز با انصاف با تو رفتار کرد، [با او دوستی کن] و گرنه رهایش ساز.

 

شرح نهج البلاغه: 20/325/725

پست جدید اکانت اینستاگرام برنامه تلویزیونی محبوب اسرائیلی هازینور: نتایج کالبد شکافی نشان می‌دهد که یحیی سنوار به مدت ۳ روز قبل از شهادت غذایی نخورده بود و در حالی که گرسنه بود از دنیا رفت.

 

جالب اینجاست که این ساده لوح ها فکر می‌کنند چنین خبری موجب تحقیر امثال سنوار و فلسطینی‌ها می‌شود.

 

امام صادق علیه السلام: شکر خدایی را که دشمنان ما را از احمق‌ها قرار داد.

در صفحه دیروز قرآن کریم آیات ۸ تا ۱۴ سوره مبارکه سبأ، خداوند نعمت‌هایی که به حضرت داوود علیه‌السلام و سلیمان علیه‌السلام عطا فرموده بود برشمرده، می‌فرماید آن دو شکرگذار بودند [اعْمَلُوا آلَ دَاوُودَ شُکْرًا ۚ وَقَلِیلٌ مِنْ عِبَادِیَ الشَّکُورُ(۱۳)]

 

قبلاً گفتم که بنا به فرموده امام علی علیه‌السلام شکرگزاری همان تقوا است. این تودهنی به یهود است که زشت‌ترین القاب و اعمال را به این دو پیامبر بزرگ نسبت دادند.

 

در آیه «چون حکم مرگ را بر او راندیم حشره‌اى از حشرات زمین مردم را بر مرگش آگاه کرد: عصایش را جوید. چون فرو افتاد، دیوها دریافتند که اگر علم غیب مى‌دانستند، در آن عذاب خوارکننده نمى‌ماندند.»(۱۴)، ماجرای قبض روح حضرت سلیمان علیه‌السلام را تعریف می‌کند. جنیّان مشغول کار بودند و حضرت را می‌دیدند که ایستاده. جرأت تمرّد نداشتند [وَمَنْ یَزِغْ مِنْهُمْ عَنْ أَمْرِنَا نُذِقْهُ مِنْ عَذَابِ السَّعِیرِ(۱۲)]. یک موریانه را مأمور نمود تا عصای صاحب بزرگترین سلطنت طول تاریخ را بخورد. زمانیکه عصا پوسید و سلطان افتاد، اجنه فهمیدند او وفات نموده.

 

لذا ای مردم بدانید هیچ جنی از غیب خبر ندارد.

 

این را در تفسیر نور خواندم برق از سرم پرید: انبیا، بر جهان هستى و عالم تکوین ولایت دارند. «وَ لِسُلَیْمانَ الرِّیحَ» تسخیر باد به دست حضرت سلیمان، یعنى استفاده از آن در حرکت ابرها، حرکت کشتى‌ها، تلقیح گیاهان، تلطیف هوا و غیر آن. «وَ لِسُلَیْمانَ الرِّیحَ» (+)

 

* سوره مبارکه ص، آیه ۳۵

 

استیو تولتز در کتاب‌هایش توصیفات جالبی درباره ماه و خورشید دارد. یادم نیست در کتاب اولش؛ جزء از کل هم بود یا نه اما یکی را از کتاب دومش در وبلاگم واگویه کرده بودم (+):

 

خورشید تازه غروب کرده بود. قرص بزرگ ویفر مقدس ماه در خط افق صیقلی ندبه می‌کرد.

استیو تولتز/ ریگ روان/ ص. ۲۶۸

 

در کتاب سوم؛ هر چه باداباد که شخص اول داستان مُرده است، ارتباطش با این دو جرم آسمانی بیشتر است که گویای دلتنگی است. با اینکه در جهان پس از مرگ هم ماه و خورشید هست، ماهی به غایت بزرگتر و نزدیکتر و خورشیدی سوزنده‌تر و روشناتر:

 

می‌رفتم پشت پنجره و ماه را تماشا می‌کردم، آن قمر زیبای قدیمی سرمازده‌ زمین، و اشک می‌ریختم. چون ماه من این بود.

ص. ۳۱۱

 

از پنجره بیرون را نگاه کرد و ماه را دید که متکبرانه بزرگ بود و درختان را که در نور سفیدش غسل می‌کردند.

ص. ۳۵۹

 

خورشید شبیه سطل‌زباله‌ای در حال سوختن، آهسته از پشت کوه طلوع می‌کرد.

ص. ۳۸۹