استیو تولتز و ماه و خورشید
استیو تولتز در کتابهایش توصیفات جالبی درباره ماه و خورشید دارد. یادم نیست در کتاب اولش؛ جزء از کل هم بود یا نه اما یکی را از کتاب دومش در وبلاگم واگویه کرده بودم (+):
خورشید تازه غروب کرده بود. قرص بزرگ ویفر مقدس ماه در خط افق صیقلی ندبه میکرد.
استیو تولتز/ ریگ روان/ ص. ۲۶۸
در کتاب سوم؛ هر چه باداباد که شخص اول داستان مُرده است، ارتباطش با این دو جرم آسمانی بیشتر است که گویای دلتنگی است. با اینکه در جهان پس از مرگ هم ماه و خورشید هست، ماهی به غایت بزرگتر و نزدیکتر و خورشیدی سوزندهتر و روشناتر:
میرفتم پشت پنجره و ماه را تماشا میکردم، آن قمر زیبای قدیمی سرمازده زمین، و اشک میریختم. چون ماه من این بود.
ص. ۳۱۱
از پنجره بیرون را نگاه کرد و ماه را دید که متکبرانه بزرگ بود و درختان را که در نور سفیدش غسل میکردند.
ص. ۳۵۹
خورشید شبیه سطلزبالهای در حال سوختن، آهسته از پشت کوه طلوع میکرد.
ص. ۳۸۹