کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد*
دوشنبه, ۱۹ شهریور ۱۴۰۳، ۱۱:۲۶ ق.ظ
سیب نوشته: «هر وقت پیاده روی میکنیم، علیرضا میشه راننده و از جلو میره و ماشین میرونه... میپرسه خانم کجا میرین؟
من سوار میشم و باهاش هم مسیر میشم، اما زهرا هیچوقت همراهی نمیکنه و جلو میزنه تا حرص علیرضا رو در بیاره! هوا گرم بود علیرضا گفت میخای کولر رو روشن کنم؟ گفتم بله رسیدیم به سایه، گفت مامان روشن کردم! (خنکای سایه)
من : غش...
و هر وقت از سایه در میومدیم میگفت دیگه خاموش کردم!
راننده کوچولوی من !»
اینها را در اینستاگرام مینویسد و هر از گاهی اسکرین شات برایم میفرستد. هر از گاهی.
*تا که از جانب معشوقه نباشد کششی
کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد
ـ؟ـ