ابدیت رقیب عشقی
شنبه, ۵ آبان ۱۴۰۳، ۰۴:۱۰ ق.ظ
میخواست برود ولی نمیتوانست. چیزی همچنان او را سر جایش نگه داشته بود. «خیلی چیزها راجع به من و گریسی هست که تو ازشون بیخبری. تا ابد هم بیخبر میمونی، مگر این که خودم بهات بگم. بگم؟ مدتهای طولانی به چشمان هم خیره میموندیم. رمانتیک بود یا رمانتیک کاذب بود؟ بهانه بود برای حرف نزدن؟ مثل وقتهایی که آدم یکی رو میبوسه چون از حرفزدن آسونتره؟ تظاهر هم میکنی که انگیزهات شور و عشقه؟ ولی در واقع اضطرابیه که نقاب شور و عشق به چهره زده؟»
استیو تولتز/ هر چه باداباد/ ص.۳۵۷