مرا آفرید آن که دوستم داشت

امروز از ساعت ۴ صبح بیدارم. شاید زودتر. دقیق یادم نیست. وقتی اینطور بیدارم یعنی فشارم بالاست. الا کلنگ و تیشه به راه است. هرچی که هست کلی کار عقب افتاده را انجام دادم. جز اینکه خیلی کم با خدا صحبت کردم.

 

آیت الله بهجت خدا بیامرز ‌می‌گفت وقتی بیدار می‌شوید نصف شب حداقل یک سلامی بدهید یک صلواتی بفرستید. اگر نا ندارید که نماز شب بخوانید ، موضوع نا نداشتن نبود موضوع این بود که نمی‌توانستم برای مهر و شال امیر آقا را بیدار کنم.

 

از همه این‌ها بگذریم تولدم هم گذشت. تولدم این بار مصادف شد با مبعث پیامبر اعظم صلوات الله علیه و آله. روز تولدم برایم خیلی مهم است دلیلش همینی هست که شده است اسم وبلاگم و تمام دلخوشی من همین است.

 

روزها برایم تند می‌گذرند، با اتفاقاتی که هرچه پیش آید خوش آید. با آدم‌هایی که به من یاد می‌دهند از هر کسی انتظار نداشته باشم و کلاً انتظار نداشته باشم. گاهی کسانی هستند که بدون آن که بدانی از یادت نمی‌کاهند. یکی در مسیر کاظمین و سامرا. یکی مثل فاطمه اشجعی عزیز با زیارت عاشورا به نیت خوب شدن حالم.

 

حس می‌کنم رزق و روزی قرآنی‌ام کم شده است. روزانه حداقل دو سه صفحه می‌خوانم و البته ذهنم درگیر مسائلی می‌شود اما به نوشتن نمی‌آید و بعد میان اتفاقات و خواب و مشغولیات دیگر گم می‌شوند. یکی از آنها این بود که خداوند درباره مشرکین و کافران در این جهان از چشمای نابینا و گوش‌های ناشنوا و قلب‌های قفل شده سخن می‌گوید. اما در روز جزا و روز کیفر از شهادت دادن چشم و زبان و پوست سخن به میان می‌آورد. و عذاب سوختن پوست و دوباره برآمدن پوست و دوباره سوختن و تا ابد تکرار تکرار تکرار.

دو سال پیش آقای آل داوود در کانالش مطلبی گذاشته بود که دانشمندان پی بردند قلب برای خودش مغز دارد و البته قرار بود مطلب ادامه‌دار باشد که هیچ وقت ادامه نیافت. دوباره چند روز پیش یک فیلم کوتاه دیدم درباره همین موضوع البته خارجی بود. قرار است دنبال آن هم باشم که نمی‌دانم کی؟

 

یک دنیا کار عقب افتاده و نیمه تمام دارم از تابلوهای رنگ روغن نیمه کاره تا تابلوهای گلدوزی نیمه کاره. کیف نمدی نیمه کاره. سری قبل که دوستان AB مثبتم آمده بودند برای ورزش کنیم.‌ ژاکت قلاب بافی خیلی قدیمی را دادم به دوستم که اگر می‌تواند آستین‌هایش را جدا کند تا الان که لاغر شدم و آن را زمانی بافته بودم که بسیار لاغر بودم (سلام هادی﴾، بتوانم به عنوان آستین بپوشم برای مانتوهایی که آستین کوتاه دارند. فکر می‌کردم بافتنی خیلی ناقص است اما در واقع کامل بود. فقط احتمالاً چون دیگر وزنم زیاد شده بود کنار گذاشته بودم. و جالب اینجاست که الان آنقدر لاغر شدم که همین ژاکت برایم گشاد است.

 

دوستم پیشنهاد داد دو تا از موتیف‌های ناقص آستین ژاکت را تمام کند تا بتوانم بپوشم. حیف است. دیروز از من پرسید دور بازویت چند است؟ اندازه گرفتیم ۲۲,۵ سانتی‌متر بود. شکم را صابون زدم برای یک غافلگیری از دوست هنرمندم. مثل دستبند مرواریدی که بالاخره با روش قلاب بافی بعد از ۱۰ سال سر به سامان گرفت و حالا هر روز که نگاهش می‌کنم، خواسته یا ناخواسته، چون به مچ دست راستم است که فعالیت می‌کند دلم غش می‌رود برای دوستم دعا می‌کنم، کیف می‌کنم. چیزهای کوچکی، نه! چیزهای بزرگی که دارند جوانه‌های امید را از لابه‌لای سنگ‌هایی که در دو سه سال اخیر رویم هوار شده بودند بالا می‌آورند. شکافنده دانه‌ها را شکافته، جوانه‌ها دارند بالا می‌آیند. ناملایمات؟ همیشه بودند و هستند. منم همیشه بودم و همیشه خواهم بود

 

با چشم‌ها و زبان و پوستی که علیه من سخن خواهند گفت و عذابی پرتکرار و ابدی. از خشم تو به رحمت تو فرار کنم که مرا آفریدی چون دوستم داشتی. دوستم بدار و بگذار دوستت داشته باش مرا لحظه‌ای به حال خود رها نکن.

 

چقدر پایان بندی این پست شبیه پست‌های آن مرد شد. کیس استادی خوبی را از دست دادم هرچند به قدر کفایت از ذخایر سیاسی کشور دستم آمد. بنویس ولی.

 

صحبت وبلاگ شد یادم افتاد که وب سایت لانگ شات پورج هم از دست رفت.

 

 

 

*مولوی

 

امروز وسط ورزش داداش کوچک مرگ دستم را گرفت بُرد. دوستم و هانیه که موقت جای آن یکی AB مثبت می‌آید -چون کیسه صفرایش را عمل کرده – این حالت مرا دیدند. کلی حرف زدیم، ولی قدرت نداشتم حتی چشمهایم را باز کنم و جملاتم مفهوم نبودند ولی در همان حالت داشتم از خطبه اول و اختر فیزیک و فیلم علمی جدیدی که دیدم در تأیید همان مورد حرف می‌زدم. آنها هم حواسشان به باز کردن گره عضلاتم بود و وقتی خواستم کوییز بگیرم جر زدند.

 

تا آخرین لحظه وضعیت همان بود. الان که تقریباً یک ساعت و نیم گذشته تازه قدرت پیدا کردم و فشارم بهتر شده. این هم تجربه‌ای بود.

 

الحمدلله علی کل حال.

 

 

 

*مولوی

خب، منتخب ۱۶ میلیون ایرانی در مصاحبه با ان‌بی‌سی گفته: «ایران هیچ نقشه‌ای برای ترور هیچ کس نداشته و ما برای ترور ترامپ تلاشی نکرده‌ایم و هرگز چنین کاری نخواهیم کرد.»

تعجبی ندارد وقتی پدر معنوی اصلاحات برای خوش آمد آنها فتوای امام خمینی برای سلمان رشدی را انکار کرد و شدیم محور شرارت جرج بوش پسر، چه انتظاری دارید از کسی که در تلویزیون ملی گفت شهید سلیمانی «موی دماغ آنها شده بود.»؟ 

گیرم خانواده سردار سلیمانی در ملاقات با پزشکیان از امید تازه‌ای که در کشور دمیده اظهار خوشحالی کنند برای خوش آمد عمو قالیباف (چه قشنگ)، اما همانطور که سال‌های سال بعد یک غیر ایرانی، سلمان رشدی را چاقو زد، انتقام خون سردارمان را از برادران اصلاح طلبان، کسی جایی زمانی خواهد گرفت.

 

 

احتمالاً برای شما هم پیش آمده که از خودتان بپرسید چگونه همه چیز از آب خلق شده است؟ یا قسمت خلقت آسمان‌ها در خطبه اول نهج البلاغه را که می‌خوانید درکش دشوار باشد.

برای من هم همینطور بود تا اینکه این ویدیو را دیدم. اگر و اگر انسان قادر بود ابزاری داشته باشد بینید چگونه می‌توانست با آب تا خلق سیاه چاله پیش برود. 

این قسمت از خطبه را بعد از مشاهده فیلم بخوانیم: 

«خدای سبحان جَوها را شکافت و اطراف آن را گشود و فضاهای خالی در آن ایجاد کرد. آنگاه آبی را که امواجش در هم شکننده و خود انبوه و متراکم بود، در آن فضای بازشده روان ساخت.

آن را بر پشت بادی سخت وزان و جنباننده و برکننده و شکننده بار کرد؛ به آن باد فرمان داد تا آب را از جریان بازدارد و آن را بر نگهداری آب چیره کرد و باد را برای حفظ حدود و جوانب آب قرین گماشت. فضا در زیر باد نیرومندْ، گشاده و باز و آب جهنده بالای سر آن در جریان؛

سپس باد دیگری به وجود آورد که منشأ وزش آن را مهار کرد و پیوسته ملازم و تحریک آبش قرار داد و آن را به تندی وزانید و از جای دورش برانگیخت؛ آن را به بر هم زدن آب متراکم و برانگیختن امواج دریا فرمان داد.

باد فرمان یافته آب را همچون مشک شیر که برای گرفتن کره بجنبانند به حرکت آورد و آن‌گونه که در فضای خالی می‌وزد، بر آن سخت وزید؛ اولش را به آخرش و ساکنش را به متحرکش برمی‌گرداند تا آنکه انبوهی از آب به ارتفاع زیادی بالا آمد و آن مایۀ متراکم، کف کرد؛

 

👈 دقت کنید که امیر کلام نمی‌فرماید مایع متراکم، می‌فرماید مایه متراکم. چون دیگر از حالت مایع درآمده بود طبق همین فیلم.

 

آنگاه خداوند آن کف را در هوای گشاده و فضای فراخ بالا برد و آسمان‌های هفتگانه را از آن کف ساخت؛... آنگاه آسمان را به زیور ستارگان و روشنی کواکب درخشان آرایش داد و آفتاب فروزان و ماه تابان را در آن فلکی که گردان و سقفی روان و صفحه‌ای جنبان بود روان ساخت.

 

👈 صفحه جنبان خودش قسمتی از نظریات اختر فیزیک انیشتین است. 

 

سبحان الله تعالی عما یشرکون (قصص: ۶۷)

 

 

امروز در کانال سمت خدا، یک صفحه قرآن از سوره مریم نظرم به انتهای آیه ۷۱ جلب شد «کَانَ عَلَىٰ رَبِّکَ حَتْمًا مَقْضِیًّا» (این حکم حتمی پروردگار توست.)

از آنجایی که کلمات با ذهن من بازی می‌کنند یا من خیلی دوست دارم با کلمات بازی کنم و حواسم پرت شود، حواسم به کلمه مَقْضِیًّا چسبید و رفت به آیه ۲۱ همین سوره زمانی که حضرت جبرئیل، به حضرت مریم سلام الله علیها می‌فرماید: «وَکَانَ أَمْرًا مَقْضِیًّا» (و قضای الهی بر این کار رفته است.)

هیچی دیگر، همانطور که به محض ادای این جمله از حضرت جبرئیل، حضرت مریم سلام الله علیها بار برداشت، وارد شدن همه بندگان بر آتش جهنم در روز قیامت حتماً و حتماً انجام خواهد گرفت.

 

این کلمه فقط دوبار و در همین سوره آمده است. یعنی این خط و این نشان.

 

پ.ن: در سه جای مختلف یک صفحه قرآن روزانه می‌خوانم، بالطبع از سوره‌های مختلف. این سوای تفسیر روزانه یک آیه جناب آقای قرائتی(قب) هم هست. مثلاً امروز که صحنه‌هایی از آتش سوزی در لس‌آنجلس را می‌دیدم، یک ویدیو بود درباره اینکه دو روز قبل از شروع آتش سوزی در جشن گلدن گلوب، از مهمانان خواسته شده بود از کسی تشکر کنند، خداوند صفر امتیاز آورده بود. راستی آزمایی نکردم ببینم درست است یا نه،  ولی مجری خانم گفت از شهر بی‌خدا این بعید نیست. این آیه ۸۸ سوره مبارکه نحل همان‌جا در یک صفحه قرآن روزانه آمده بود: «آنان که کافر شدند، و مردم را از راه خدا بازداشتند، به سبب فسادی که همواره مرتکب می‌شدند، عذابی بر عذابشان می‌افزاییم.»

 

سیدنا الاستاد علامه طباطبایی را خدا غریق رحمت کند! المیزان را باید در این ‌گونه از موارد شناخت. درباره منافقین در بعضی از آیات دارد که ﴿لاَ یذْکُرُونَ اللّهَ إِلاّ قَلِیلاً﴾؛ اینها کم به یاد خدا هستند. 

خب منافق که اصلاً به یاد خدا نیست، چون خدا را قبول ندارد قیامت را قبول ندارد؛ این طور نیست که گاهی به یاد خدا باشد. آن ‌که گاهی به یاد خداست و گاهی غافل است، جزء ﴿وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ﴾ است که در کنار منافقین به آنها اشاره شده؛ بله، آنها که «ضعیف الایمان» هستند این ‌طورند؛ اما منافق اصلاً به یاد خدا نیست، چون ﴿هُمْ لِلْکُفْرِ یوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلایمَانِ﴾. 

 

وقتی کسی از کافر بدتر است که ﴿إِنَّ الْمُنَافِقِینَ فِی الدَّرْکِ الأسْفَلِ مِنَ النَّارِ﴾، اصلاً خدا را قبول ندارد تا اینکه کم به یاد خدا باشد! 

 

در این جا یک روایت هست _ ایشان غالب این روایات را خوب بررسی می‌کنند و لطایف آن را در بحث روایی ذکر می‌کنند _ روایت این است که امام (علیه السلام) فرمود منافق فقط ‌در جایی که دنیا مطرح است، 

ـ قرآن چاپ می‌کند، 

ـ سخنرانی می‌کند و مانند اینها؛ در جایی که دنیا مطرح است و فقط برای دنیا کار می‌کند. 

 

منافق تظاهر به دین می‌کند نه اینکه برای خدا و قیامت کاری کند، چون اصلاً به اینها معتقد نیست. 

 

اصل اوّل این است که فقط و فقط برای دنیا کار می‌کند؛ اگر قرآن چاپ می‌کند، اگر مجلس تشکیل می‌دهد، اگر تسبیح در دست می‌گیرد، هر کاری می ‌کند فقط برای دنیاست. 

اصل دوم اینکه ﴿مَتَاعُ الدُّنْیا قَلِیلٌ﴾؛ دنیا چیز اندکی است. 

اصل سوم اینکه چون فقط برای دنیا کار می‌کنند و لاغیر، پس ﴿لاَ یذْکُرُونَ اللّهَ إِلاّ قَلِیلاً﴾. 

 

شبهه این است که منافق اصلاً خدا را قبول ندارد تا کم یا زیاد به یاد خدا باشد؛ امام فرمود منافق برای دنیا خدا را یاد می‌کند و دنیا هم متاع قلیل است! 

 

آیت الله العظمی جوادی آملی/ پیاده‌سازی سخنرانی؛ سوره مبارکه فتح جلسهپ نجم (۱۳۹۵/۰۳/۰۸)

 

«تا این جا کوشیدم دو نکته را معلوم نمایم. این دو نکته تقریباً هم ارز در تفکر شریعتی است. یعنی در تفکر دینی شریعتی از یک سو با یک شیعه‌گری انقلابی و سیاسی مواجه‌ایم. شیعه‌گری آنچنان که با مفاهیم و مسایل روز جهانی منطبق باشد. و از یک سو هم با معناگرایی فرادینی به مفهوم امر مشترک همه ادیان الهی و غیر الهی، رو به روییم. این معناگرایی فرادینی همچون روح سیال ادیان است که می‌تواند به عنوان خاستگاه و منشأ الهیات انسان گرایانه جدید در تفکر دینی امروز ایران مورد توجه قرار گیرد.»

 

 

قرائتی فلسفی از یک ضد فیلسوف/ معصومه علی اکبری/ ص. ۱۳۰

 

فکرش را بکنید یک ساعت در روز شریعتی می‌خوانم از نگاه یک فیلسوف یا جامعه شناس یا چیزی شبیه به این، بعدش دراز می‌کشم و گوش می‌دهم که همسرم از فردینان کوچولو برایم بخواند.

 

فردینان در توصیف زن‌ها و زن‌ها و زن‌ها و مردها و خصوصاً بوها مرا دچار غبطه می‌کند. وقتی از بوها می‌نویسد در ذهنم کنکاش می‌کنم ببینم من چه بوهایی را می‌شناسم و اگر روزی بخواهم بنویسم می‌توانم مثل او از بوی روغن سوخته و شاش سگ و لجن و دانتل و عطر خانم‌های خانه‌های اعیانی و… معجون بسازم؟

 

می‌بینم تنها بویی که یادم می‌آید و خیلی قوی در دماغم مانده است بویی است که وقتی کمدهای مادرم را باز می‌کردم می‌زد به صورتم. بوی گرمی بود. حقیقتاً مست کننده و سحرآمیز. اما هر چقدر فکر می‌کنم یادم نمی‌آید در کمدهای مادرم چی بوده که آن بو را ترکیب و تولید می‌کرده؟

 

آن بوی گرم که رگهای همه وجودم را منبسط می‌کرد و مثل آغوشش در برم می‌گرفت، بویی که بعد از مرگش موقع بوییدن روسری‌اش تا یک زمانی هنوز بود. اگر فردینان جای من بود چند عطر و ماده را ترکیب می‌کرد تا به این بو برسد؟

 

امام باقر علیه‌السلام می‌فرماید: اگر برای دانشی که خدا به من عنایت فرموده حاملینی می‌یافتم یعنی کسانی بودند که ظرفیت پذیرش و تحمل قبول آن را داشتند قطعا توحید و اسلام و دین و آئین را از کلمه «صمد» انتشار می‌دادم و چگونه برای من ممکن است در حالی‌که جدم امیرالمؤمنین علیه‌السلام هم چنین اشخاصی را نیافت..

 

قتاده فقیه اهل بصره به آن حضرت عرض کرد : به خدا قسم در مقابل فقهاء و پیش روی ابن عباس نشسته‌ام. در برابر هیچکدام اضطرابی که در حضور شما پیدا می‌کنم نگشته است امام به او فرمود: آیا می‌دانی کجا جای گرفته‌ای؟ تو در پیشگاه بیت رفیع ولایت، همان بیتی که قرآن درباره‌اش فرموده است: «فی بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أنْ تُرْفَع وَ یُذْکَرَ فِیهَا اسْمُه» در خانه‌هایی که خداوند خواسته است رفعت یابد و در آنها نام و عظمت خدا یاد شود، قرار گرفته‌ای.

 

حجت الاسلام و المسلمین عاملی/ برنامه سمت خدا 

 

آیه ۳۶ سوره مبارکه نور. 

 

 

«لامپرنت همچو حسى داشت نسبت به همه چیز، همه‌ش هم به‌خاطر زخم معده‌ش، یک زخم خیلى دردناک، زخم عمیق سوراخ سوراخ در دو انگشتى دهنه معده… همه عالم براى او چیزى بیشتر از ترشى و اسید نبود… فقط همین براش مانده بود که کارى کند که سر تا پا “بیکربنات” بشود… همه روز کارش این بود، فرقون فرقون بیکربنات مى‌خورد… باز موفق نمى‌شد خودش را خاموش کند! توى شکمش انگار انبرى بود که آتش‌ها را به هم می‌زد و همه دل و روده‌ش را خاکستر می‌کرد… بزودى دیگر چیزى غیر از سوراخ توى شکمش نمى‌ماند… سوراخ‌هایى که از آن ورشان ستاره‌ها می‌زد بیرون، با ترشى معده، زندگى براش طاقت‌فرسا شده بود…»

 

 

فردینان سلین/ مرگ قسطی/ صص. ۲۳۶ – ۲۳۷

 

یعنی هر کجا همدردی پیدا می‌کنم که مثل من با هیولا در نبرد است شاخک‌هایم تیز می‌شود. سلین حتی هیولا را قشنگ‌تر از من توصیف کرده است. با اینکه درد خودش نبوده. درد کس دیگری بود. می‌دانم. دارم شکسته نفسی می‌کنم.

 

اینکه تقریباً هر روز فرصت که دست می‌دهد دو کتاب متفاوت را همزمان می‌خوانم، مرا می‌برد به سال‌های خیلی دور وقتی یک کتاب را توی ماشین در مسیر رفت و برگشت به بیمارستان می‌خواندم و کتابی را در خانه.

 

به راستی که کتاب بهترین دوست آدمی است. گیرم امیر آقا موقع خواندن فلاکت‌های آقای فردینان می‌زند زیر خنده وقتی که من قلبم اینجا درد می‌گیرد. به قول او حتی فلاکت را هم طور قشنگی توصیف می‌کند. هرچند زندگی در فلاکت به هیچ وجه قشنگ نیست. زشت است. دردناک است. اگر به تنهایی کتاب را می‌خواندم بدون شک با چشم‌های اشک ریز ادامه می‌دادم. مچاله می‌شدم. چه بهتر که امیر آقا می‌خندد و حواس هورمون‌ها را پرت می‌کند.

 

در صفحه ۴۷۵ قرآن کریم آیات ۶۷ تا ۷۷ سوره غافر، در جایی که به درهای جهنم اشاره می‌کند ذهنم به تعداد درهای جهنم و بهشت پر کشید.

گویا درهای جهنم ۷ عدد و درهای بهشت ۸ عدد است. این وسط ذهنم درگیر چیزی شد که نمی‌توانستم جمع‌بندی کنم و یادم بیاید که روی کدام شاخه باید بنشیند این گنجشک ذهن من. 

تا اینکه یادم افتاد چند وقت پیش که درباره بازی مار و پله مطلب می‌خواندم، نوشته بود: «نسخه تاریخی ریشه در درس‌های اخلاق داشت، که در آن پیشرفت بازیکن به بالای صفحه نشان دهنده یک سفر زندگی پیچیده با فضایل (نردبان‌ها) و بدی‌ها (مارها) بود.

نردبان‌ها نمایانگر فضایلی مانند سخاوت، ایمان و فروتنی بودند، در حالی که مارها نمایانگر رذیلت‌هایی مانند شهوت، خشم، قتل و دزدی بودند. 

تعداد نردبان‌ها کمتر از تعداد مارها بود تا یادآوری کند که پیمودن مسیر خیر بسیار دشوارتر از مسیر گناه است.» (+)

به گمانم ذهنم خوب جایی رفت و شاخه را هم پیدا کرد ولی اینکه آیا قضیه همین است یا نه؟ الله اعلم.

مخلص کلام اینکه آن‌هایی که در این جهان در فرح و لاابالی‌گری گذران زندگی می‌کنند، در روز قیامت همانطوری که با رسیدن به دهان مار می‌سریدند پایین، به درون جهنم خواهند سُرید:

فِی الْحَمِیمِ ثُمَّ فِی النَّارِ یُسْجَرُونَ (۷۲)

در آب جوشان و سپس در آتش سوزانده مى‌شوند.

*یسجرون: سجر: طبرسى فرماید: اصل آن انداختن هیزم در آتش است، سرخ کردن تنور، پر از آب کردن نهر نیز گفته‌‏اند.(لینک)