مرا آفرید آن که دوستم داشت

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سریال» ثبت شده است

وقتی در سریال با سال تماس بگیر امشب، جسد لالو سالامانکو را که هاوارد همیلتون بی‌گناه را کشته بود کنار جسد او در قبر انداختند و در زیرزمین خشکشویی برای ابد دفن کردند، یاد این بریده از کتاب هرچه باداباد افتادم: «.‌.. درست همون‌طور که همه یه بار جانی دارند، آدمی که باید دوستش بدارند، شاید همه هم یه یار مرگ داشته باشند، آدمی که باید به قتلش برسونن.»

 

استیو تولتز/ هر چه باداباد/ ص. ۳۹۹

 

تصور اینکه در جهان پس از مرگ مانند آنچه استیو تولتز ترسیم کرده این دو در چه منجلابی دست و پا خواهند زد، سر کیفم آورده. خدایا چه وسوسه‌ای برای امشب من جور شد. هاوارد بینوا در سرسام اینکه چرا کشته شد و چرا نتوانست سر از کار جیمی و کیمی در بیاورد و همزمان مشاهده اینکه لالو مشغول پول درآوردن و خوشگذرانی و احتمالاً کشت و کشتار است بدون آنکه کسی به داد او برسد و عدالت را اجرا کند تا ابد فرسوده خواهد شد.

 

شاید هم دوباره لالو او را بکشد.

 

این نوشته در تیرماه امسال ارسال شده بود (+):

شهیدی که در یک ماه گذشته هیچ نامی از او برده نشد!

آقای رادمان نوشته: «شهید مبارزه با جدایی طلبان و خلق به اصطلاح مسلمان ترک، شهید مبارزه با فتنه قومیتی، شهید یوسف پزشکیان بود.

 

که در آبان ۵۸ در مسیر جهاد و مبارزه با این خلق نامسلمان و با تیر مستقیم این گروهک منحله در شهر تبریز به شهادت رسید.

 

و امروز آقای پزشکیان با غفلت از عواقب دامن زدن به مسائل قومیتی؛ دانسته رأی جمع کرد و ندانسته چه آتشی را روشن کرد!»

 

حالا خبر می‌رسد با پانترک‌ها و سایر تجزیه‌طلبان جلسه دیدار ترتیب می‌دهد به صرف چای و شیرینی. البته آن موقع هنوز مشکل مازوت و کمبود منابع نبود و لامپ‌های اضافی را خاموش نکرده بودند. نور بالا بوده.

دیشب در قسمتی از سریال پرستاران وقتی لوک (برادر مثبت که متخصص شده است) با برادر ناخلف از زندان تازه آزاد شده‌اش دعوا می‌کنند، برادر ناخلف در دفاع از دوست زندانی‌اش می‌گوید در آن ۴ سال زندانی بودن فقط او را داشتم، او هوای مرا داشت.

خب. آقا یوسف، شما در رئیس‌جمهور شدن مسعود که به حساب هم نیامدی، امیدوارم انتظار خاصی ازش نداشته باشی. ما هم نداریم. 

 

صفحه را باز می‌کنم که چیزی بنویسم. در واقع بگویم تا این تکنولوژی که کفار برایمان ساخته‌اند بنویسد. ویل دورانت در تاریخ تمدن می‌نویسد ایرانیان تن به کار نمی‌دادند چون ثروت بسیار داشتند پس پول می‌دادند تا یونانیان و کاربلدان دیگر برایشان کار کنند، بسازند و چه بسا اختراع کنند. ما چه چیزمان از اعقاب هخامنشی خودمان کم است؟

 

به جانگابازها فکر می‌کنم که قبلاً هم نوشته بودم حوصله‌شان سر رفته است (+) می‌آیم بنویسم اما نوشتنم نمی‌آید. مثل کسی هستم که یک پازل ۲۰۰۰ تکه‌ای را با مهارت تمام چیده است و حالا که باید شاید آخرین تکه را سر جایش بگذارد احساس می‌کند «چه کار بیهوده‌ای!» چون فراموش کردم حساب این را بکنم که چطوری می‌خواهم قابش کنم؟

 

من آخرین قطعات را سر جایش نمی‌گذارم. چون دانای کل این داستان منم و دوست دارم پا در هوا ماندن آنها را تماشا کنم. دانای کل هم نبودم بچه سرتق که می‌توانم باشم.

 

در ویسگون درباره دستگاه گوارش و حرکات دودی مری و معده و روده‌ها مطلبی کار کرده بودم. دانش آموزی پرسیده بود این همان حرکت کرمی است؟ بعد لطف کرده و از کتاب درسی برایم عکس گرفت فرستاد که حرکات دودی را حرکات کرمی فید کرده بود. با همکاران که در میان گذاشتم گفتند احتمالاً کار حداد عادل است. عالمان خارجی هم بیخود می‌کنند می‌نویسند اسموکینگ، از این پس باید بنویسند ورم شیپد.

 

هر شب ساعت ده و نیم سریال «با سال تماس بگیر» را تماشا می‌کنیم. ادامه سریال بریکینگ بد است. مریضش شده‌ایم. کاش فقط یک فریم والتر وایت یا جسی پینک را هم نشان می‌داد.

 

چند ماه پیش علیرضا به مادرش گفته بود به این نتیجه رسیده است ه خوشی‌های دنیا خیلی کوتاه است. از کجا به این نتیجه فاخر رسیده بود؟ از اینجا که رفته بودند گردش و خیلی به او خوش گذشته بود اما بعد مریض شده بود و همه آن خوشی پریده بود.

 

نمی‌دانم اینجا درباره کتاب سفر به انتهای شب نوشتم یا نه که مشغول خواندنش هستیم. کتاب تلخی است. با اشارات فراوان به جزئیات. دیوانه کننده است و البته رشک برانگیز. لابلای جملات خلبان را کشف کردم.

 

گفتم خلبان، یاد حماسه خلبان در سفر به بیروت افتادم آن هم با عینک طبی. سفر پرمخاطره‌ای بوده و باید هم عکسش را قاب می‌کردند و با آن عکس یادگاری می‌گرفتند. بهتر از عکس یادگاری با موگرینی بود. نبود؟