برگ درختان سبز هر ورقش دفتری
کارآگاهان واقعی
دیروز ریموند، در قسمت ششم فصل دوم سریال کارآگاهان واقعی، گفت درد خستگی ناپذیر است این آدم است که خسته میشود. راست میگفت درد خستگی نمیشناسد یا اینطور بگویم از شکلی به شکل دیگر در میآید ولی از بین نمیرود. این را نوشتم که بگویم داریم سریال کارآگاهان واقعی را تماشا میکنیم. گاهی ۲ یا ۳ قسمت پشت سر هم . اینطوری میشود که برای خواندن کتاب یا من خواب آلوده هستم یا امیر حوصله ندارد. خصوصاً اینکه تولستوی زیاد درباره آندرهی حرف نمیزند.
آندریاس
همین خط را که مینوشتم یاد یک فیلم قدیمی افتادم که یادم نیست اسمش چه بود، به گمانم داستان در یک مدرسه شبانه روزی یا نوانخانه پسرانه میگذشت. از تمام فیلم صورت پسری یادم است که اسمش آندریاس بود و بالطبع عاشقش شده بودم و منتظر که بیاید و پیدایم کند مثل استرلینگ. آندریاس آندریاس و حالا آندرهی. ای ذهن گنجشگک اشی مشی، لب بوم ما نشین.
هادی
موقع تماشای فیلم به امیر گفتم همیشه از کودکی برای گردش که به کوه و کمر میزدیم ـ آخ یادش بخیر ـ با خودم فکر میکردم پشت این کوه و تپه ماهورها چند جنازه سر به نیست شده یعنی؟ جمعه صبح که میرفتیم بعد از یک سال و چندین ماه سر خاک پدر و مادرم، نگاهم افتاد به درختهایی که روزی که با علی کوچولو رفتیم پارک و پیاده از کنارشان که تازه کاشته شده بودند میگذشتیم فکر کرده بودم چه کارها پشت این درختچهها نکردهاند؟ چند سال گذشته؟ حالا قد کشیدهاند و اصلاً حالا لازمم نیست بروند پشت درختچهها. قد کشیدهاند مثل علی کوچولو و حتیتر هادی کوچولو. آن روز کذایی چقدر حرف زدم باهات هادی، یادت هست؟ آن موقع هادی کوچولو بود؟ آن روز به خصوص را میگویم. که نمیتوانستم پا به پای علی کوچولو راه بروم و عصبانی میشد و مسخرهام میکرد. یادم نیست.
درختها
روی قبر کناری مثل همیشه پتو انداخت تا کنارشان دراز بکشم. درخت بالای سر پدر قدش از امیر بلندتر شده. چند سال گذشته؟ همان سال همراه داداش بزرگه و یوسف و خواهر بزرگه که هنوز حتی حرف و حدیث روستایی هم نبود که بروند ساکنش بشوند یا نه و مادر، درختچه را خریدیم بردیم و داداش بزرگه که هنوز خوب بود بالای سر پدر کاشت. بعدها بالای سر قبر پایین پای پدر هم درخت همیشه بهاری کاشتند و پدر که عاشق درخت بود حالا میان درختان محاصره شده. گفتم نشد برای بالای سر مادر چیزی بکاریم. هیچی. مادر هم که عاشق گل و گیاه بود چه؟
جنگل سیاه
چند سال پیش نمیدانم خواندم یا شنیدم که درختان برخلاف تصور ما، در خدمت حیات زمین و موجودات زنده نیستند بلکه ما و موجودات زنده را پروار میکنند برای بقای خود. ترسناک بود و هنوز هم وقتی مطلبی درباره درختی مینویسم یادش میافتم. قبرستان خصوصاً. بالای سر هر مرده، جنگلی شده است. بیرحمتر از کرمهای زرد و مورچهها. موجوداتی جاودانه از دنیای فانی تا جهان باقی، از طوبی تا زقوم. اگر آفتابی/ خورشیدی در آن دنیا نیست سایهسار درختانی که از سبزی به سیاهی میزنند به چه کارمان میآید؟ با جویبارانی از زیرشان روان، گوارا یا حمیم.
موفق باشید...
::::::::::::::::::::::::
یه خونه پر از فایل:
مجموعه ای از هزاران فایل
در موضوعات گوناگون
با طبقه بندی موضوعی
:: با کمترین زمان
فایل مورد نیاز
خودت رو پیدا کن…
filekhooneh.ir
filekhooneh.ir
filekhooneh.ir
filekhooneh.ir