- ۱۱ مهر ۰۳ ، ۱۱:۵۷
- ۰ نظر
شنبه، والریا مرا به گروه حمایت از اختلال اضطراب پس از مرگ برد. جلسه در یک ساختمان آجری قدیمی ته خیابان اینداستریتل برگزار میشد. وقتی وارد شدیم، مرد چاقی که روی صندلیاش وول میخورد گفت «تقریباً همهی بزرگسالیم تو جلسات رواندرمانی به حرفزدن از مرگ گذشت. عاقبتم رو نگاه کن، حالا مردهام و باز هم تو جلسهام. غیرقابلتحمله.»
استیو تولتز/ هر چه باداباد/صص.۱۹۱ـ۱۹۲