لاف عشق و گله از یار زهی لاف دروغ*
از امیر خواستم دفتری که شیرازه سیاه دارد و کرم رنگ است را برایم بیاورد که اولین دفتر خاطرات رسمی من بود. قبلتر از زمان دبیرستان توی سررسید مینوشتم. میخواستم ببینم از چه تاریخی در آن مینوشتم و ببینم آیا در مورد آن شب کذایی و روزهای پس از آن چیزی نوشتم یا نه؟
دست خطم را که دیدم قلبم مچاله شد دلم تنگ شد... اولین نوشته تاریخ ۱۲ بهمن ۷۹ بود. نوشته بودم که همراه شهلا دانایی رفتیم کمی خرید کردم؛ مجله درد، این دفتر و یک گل سینه. یادم نبود گل سینه را همراه شهلا دانایی گرفته باشم و حتی یادم نبود که هیچ وقت با او بیرون رفته باشم. هرچند با هم نه اینکه دوست باشیم ولی نزدیک بودیم.
نوشتن راهی برای فراموش کردن نبود «خوب من!» نوشتن برای این بود که سالها بعد که سراغشان میروم مچاله شوم. تنگ شود سینهام. بغض پرده شود توی چشمهایم. خوب من خوب من خوب من خوب من تو گولم زدی.
پ.ن: این یکی از دست خطهای من است جزوه و روزمرهها را اینطور با این دست خط مینوشتم. به مرور البته آن یکی دست خط با خشونت بیشتری غلبه کرد.
*حافظ