مرا آفرید آن که دوستم داشت

۱۹۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «واگویه» ثبت شده است

دیروز فیلمی دیدم که در آن به یکی از معجزات قرآن کریم درباره فرایند تولید عسل اشاره شده بود. حدود یک ماه پیش فیلم زبان اصلی دیده بودم درباره همین فرایند تولید عسل، برای اینکه در صفحه علمی‌ام در ویسگون منتشر کنم چندین مقاله درباره زنبور عسل مطالعه کردم. اینکه تمام زنبورهای کارگر ماده هستند و اینکه زنبور عسل دو معده دارد و شهد اولیه در معده جلویی ذخیره می‌شود، هر زمان گرسنه بشود دریچه بین دو معده شل می‌شود و مقداری از شهد را می‌تواند بخورد. بقیه شهد وقتی وارد کندو شد به طور متناوب دهان به دهان میان زنبورهای عسل می‌چرخد و در معده‌های آنها تحت تاثیر آنزیم‌ها فعل و انفعالاتی روی شهد صورت می‌گیرد تا عسل به قوام مناسب برسد. 

سپس عسل درون سلول‌های کندو ریخته می‌شود و زنبورهای عسل آنقدر بال می‌زنند تا رطوبت عسل به میزان مطلوب کاهش یابد. کل این فرایند ۴۵ روز طول می‌کشد. سپس در سلول‌ها پلمپ می‌شود. 

 

این کشفیات ۳۰۰ سال پیش صورت گرفته است.

 

و اما قرآن کریم سوره مبارکه نحل: 

 وَأَوْحَىٰ رَبُّکَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِی مِنَ الْجِبَالِ بُیُوتًا وَمِنَ الشَّجَرِ وَمِمَّا یَعْرِشُونَ (۶۸) ثُمَّ کُلِی مِنْ کُلِّ الثَّمَرَاتِ فَاسْلُکِی سُبُلَ رَبِّکِ ذُلُلًا ۚ یَخْرُجُ مِنْ بُطُونِهَا شَرَابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ فِیهِ شِفَاءٌ لِلنَّاسِ ۗ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَآیَةً لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ (۶۹)

 

پیام‌ها:

 

♦️نه تنها انتخاب مسکن و غذاى حیوانات با هدایت الهى است، بلکه همه کارهاى آنها راهى است که خداوند پیش رویشان گذاشته است: «سُبُلَ رَبِّکِ»

 

♦️ذلل (بر وزن عنق) است: رام شده‏‌ها. حرکت حیوانات در مسیرى که خداوند برایشان انتخاب نموده است، حرکت متواضعانه است: «سُبُلَ رَبِّکِ ذُلُلًا» 

 

♦️عرش به معناى تخت حکومت. در اصل، به معنى ارتفاع و بلندى است. منظور از «یعرشون» کندوهایی است که توسط زنبور عسل ساخته مى‏شود. خانه‌سازى، موم‌سازى و عسل‌سازى، در کنار زهرسازى، توسط حیوان کوچکى مثل زنبور، از نشانه‌هاى قدرت الهى است: «لَآیَةً»

 

♦️ تمام درس‌ها و عبرت‌ها، براى کسانى است که اهل فکر و اندیشه باشند «لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ» وگرنه افرادى هستند که در تمام عمر از عسل استفاده مى‌کنند ولى حاضر به چند دقیقه فکر درباره‌ آن نیستند.

 

منبع (+)

 

پست مربوط به فرآیند تولید عسل در ویسگون من (+)

 

توضیح تکمیلی بنده حقیر: بطون جمع بطن است، از آنجایی که در فیلم هم گفته می‌شود که زنبورها شهد اولیه را به دهان همدیگر منتقل می‌کنند و در معده‌های مختلف کل کندو روی عسل انفعالاتی صورت می‌گیرد، بنابراین حتی اشاره به این موضوع در ۱۴۰۰ سال پیش جز معجزه چیز دیگری نیست.

و البته خاک بر سر من که در ۴۶ سالگی آن‌هم بعد از تماشای فیلم‌ها فهمیدم. 

 

 

 

تصمیم گرفتم کنجکاوی را بگذارم کنار چون داشتن و نداشتنش فرقی نمی‌کرد. هستی‌ام هر چه قدر بیش‌تر ادامه پیدا می‌کرد بیش‌تر متوجه می‌شدم که دلیل اولویت‌داشتن جهالت برایم این بوده که بتوانم در وضعیت دائم انکار موجه* باقی بمانم.

 

 

استیو تولتز/هر چه باداباد/ص. ۲۱۲

 

* ‏plausible deniability مطلع نکردن مقامات بالاتر از بعضی اقداماتِ دارای تبعات منفی، تا در صورت برملاشدن اقدامات، مقامات بالاتر (مثلاً رئیس جمهور) در دادگاه از اتهامات مصون بمانند.

 

(کشیش گفت:) 

 

(خداوند) برای شما یک کلیسای جامع ساخت و شما فقط درباره‌ی لولاهای درش حرف زدید. از شما شرم می‌کند. شما مست خودتان بودید. قصدش این نبود که شما احساس خاص‌بودن کنید. فکر نمی‌کرد ظاهر برونی این قدر اهمیت پیدا کند. فکر نمی‌کرد تا این حد به تن برهنه‌تان بها بدهید. واقعاً پیش‌بینی نمی‌کرد که خودتان را در قیاس با دیگران تعریف کنید، با این که کل میدان بینایی‌تان را فقط ادراک خویشتن اشغال کند. از چیزهای عجیب و غریبی خجالت می‌کشیدید. به شما ذهن داد که درباره‌ی تجلیات قدرت ناپیدایش اندیشه کنید ولی وقتی دید فکر و ذکری جز شاخص توده‌ی بدنی خود ندارید، مات و مبهوت ماند. کاری کرد پیر شوید تا هر روز بر اختصار زندگیتان تمرکز کنید. عشق به خود همیشه فقط یک نقطه‌ی آغاز به شمار می‌آمد. شما زندگی خودتان را کردید ولی نه برای او. چرا تا این اندازه احساس بی‌پناهی می‌کردید؟ چرا از یک گاف در حضور جمع بیشتر از خشم الاهی می‌ترسیدید؟ نمی‌دانست که برای شما توجهی ناخواسته با انگیزه‌ی جنسی محرک بسیاری از انتخاب‌های مهم زندگی و رفتارهای‌تان خواهد شد. دلواپس یک جوش بودید و نه بوی تعفن سر به فلک کشیده‌ی نعش گندیده‌تان. واقعاً این را پیش‌بینی نمی‌کرد.»

 

استیو تولتز/ هر چه باداباد/ صص. ۲۰۱ ـ۲۰۲

 

شنبه، والریا مرا به گروه حمایت از اختلال اضطراب پس از مرگ برد. جلسه در یک ساختمان آجری قدیمی ته خیابان اینداستریتل برگزار می‌شد. وقتی وارد شدیم، مرد چاقی که روی صندلی‌اش وول می‌خورد گفت «تقریباً همه‌ی بزرگ‌سالیم تو جلسات روان‌درمانی به حرف‌زدن از مرگ گذشت. عاقبتم رو نگاه کن، حالا مرده‌ام و باز هم تو جلسه‌ام. غیرقابل‌تحمله.»

 

استیو تولتز/ هر چه باداباد/صص.۱۹۱ـ۱۹۲

 

شروع کرد به بالا و پایین کردن اخبار هولناک؛ داستان شهرهایی را خواند که ویروس از پا درشان آورده بود، فیلم والدینی را تماشا کرد که می‌خواستند قرنطینه را بشکنند تا با فرزندانشان باشند، پست روس‌هایی را خواند که روش‌های خودکشی بدون درد را به اشتراک گذاشته بودند. ولی هرج و مرج جهانی هم نتوانسته بود لحن پُر از نفرت هیچ‌کدام از دوستان و فالوئرهایش را تعدیل کند یا مواضع تند و تیزشان را تغییر بدهد. کم و بیش همان آدم‌های غیرقابل‌تحمل با نظرات غیرقابل‌تحمل و روش غیرقابل‌تحملی که ابرازشان می‌کردند؛ ورشکسته‌های اخلاقی جبهه‌ی راست در برابر سردرگم‌های اخلاقی جبهه‌ی چپ، با تعابیر و تفاسیری یکی از یکی مزخرف‌تر.

 

استیو تولتز/هر چه باداباد/ص. ۱۸۶

 

 

تا گشته روا حاجت دیرین‌سالت

ای پیر خوشا بلندی اقبالت

هنگام عروج سرخ تو آمده‌اند

اجداد مطهّرت به استقبالت

◻️

ای شیعهٔ حیدری، سپه‌دار ولی

ای کشتهٔ این محبت لم‌‌یزلی

میراث تو از ازل شهادت بوده‌ست

فرزند دلاور حسین‌بن‌علی (ع)

◻️

ای شیر جهاد و عارف جان‌آگاه

ای سوخته‌ جان تو به عشق تو گواه

امضا شده است حکم آزادی قدس

با خون تو، سید حسنِ نصرالله

 

سعید سلیمان‌پور 

 

پریا زنی محجوب با چشمانی پر احساس، دستانش را محکم به هم زد. «چرا این همه غرغر می‌کنید؟ این بهترین اتفاق زندگیم بود! من مدت‌ها بیمار و زمین‌گیر بودم. پارکینسون داشتم. هر درمانی رو بگین امتحان کردم. حالا دیگه زجر نمی‌کشم.» کِیرا با او موافق بود. «باید قبول کرد که مرگ نکات مثبت قابل توجهی هم داره.»

 

کشف ترسناکی بود؛ این که مرگ هیچ عارضه‌ی جانبی‌ای نداشت و در واقع درمان محسوب می‌شد. این جا از خواب بیدار می‌شوی و می‌بینی از شر همه‌ی بیماری‌هایی که در زندگی اسیرشان بوده‌ای خلاص شده‌ای. اندام کسانی که نقص عضو داشته‌اند بر می‌گردد، امعا و احشای آنهایی که دل و روده‌شان را بیرون کشیده‌اند در شکم‌شان قرار می‌گیرد، توانایی شناختی دار و دسته‌ی آلزایمری‌ها عادی می‌شود، آسمی‌ها راحت نفس می‌کشند، کبد الکلی‌ها پاک می‌شود، سرطان‌های بدخیم خوش‌خیم می‌شود، بدن اچ‌آی‌وی مثبت‌ها ایمنی کامل پیدا می‌کند، اجابت مزاج آن‌هایی که سندروم روده‌ی تحریک‌پذیر دارند عادی می‌شود، سایه‌ی تهدیدآمیز تشنج از روی مصروع‌ها کنار می‌رود و افراد مبتلا به دیستروفی ماهیچه‌ای شکرگزار می‌شوند و دستان بی‌لرزش و استوارشان را بهت‌زده خم و راست می‌کنند. آن‌هایی که بوی گند فساد مرضی طولانی می‌دادند حالا از عطر جوانی و شادابی‌شان سرمست‌اند. به همین ترتیب از ریخت‌افتاده‌ها دوباره ریخت و قیافه پیدا می‌کنند. آکنه‌ای‌ها و صورت‌زخمی‌ها چشم می‌دوزند به آینه و خود را تحسین می‌کنند. اعصاب گره‌خورده باز می‌شود، طحال‌های پاره به‌حالت عادی بازمی‌گردد، پرولاپس همه مقعدهای بواسیری جا می‌رود. می‌دانید چه می‌گویم.

 

استیو تولتز/ هر چه باداباد/ ص.۱۶۵

 

 

گریسی گفت «بنوش! کیف کن! چون چهار روز دیگه به معنای واقعی کلمه می‌میری! چهارستون بدنت هنوز سالمه. کله‌ات هنوز درست کار می‌کنه.» اون ناله‌ای شبیه آدم‌های عزادار کرد. به او حق دادم. آدم‌ها همیشه سعی می‌کنند نعمت‌هایت را برایت بشمارند، ولی حساب و کتاب‌شان چپ اندر قیچی است. گریسی آرام زد روی زانوی اون «تو یه بدن نیستی که روح داره، یه روحی هستی که بدن داره. به زودی حتی این لباس سرهمی نکبتی هم که تمام‌وقت تنته دیگه مال خودت نیست، اون وقته که آزاد می‌شی.»

 

استیو تولتز/ هر چه باداباد/ ص. ۱۴۱

 

 

«اصلاح‌طلبان بعد از معامله نافرجام هسته‌ای فهمیدند باید ‎اسراییل رو عادی سازی کنند. حالا کی جرات داره این رو بگه؟!

آفرین، یک مجنون یا کسی که خودش رو به جنون زده. پروژه اینه.» 

 

سلمان معمار

 

یکی نوشته: «همونطور که جراح و متخصص قلب وسط جراحی تیغ جراحی رو کنار نمیذاره، ادم عاقل هم وسط جنگ اسلحه‌اش رو زمین نمیذاره.»