مرا آفرید آن که دوستم داشت

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سودان» ثبت شده است

بچه‌های کوچکتر را سوار پیکاپ کردند و راه افتادند.

مادرها دنبال ماشین شروع به دویدن کردند.

نه آن قدر تند می‌رفتند که مادرها کاملاً جا بمانند و نه آن قدر آرام که به ماشین برسند به بیچارگی مادرهایی که دنبال بچه‌هایشان می‌دویدند می‌خندیدند. با صدای بلند.

زنها که خسته شدند دو تا از بچه‌ها را بلند کردند و گفتند هر کدام از زنها که بایستند یکی از بچه‌ها را از ماشین در حال حرکت پرت می‌کنند بیرون. مادرها نفس نداشتند اما از ترس این که در صورت ایستادنشان بچه‌هایشان را پرت کنند می‌دویدند. یک ساعت مادرها را به دنبال بچه هایشان که وحشت زده ضجه می‌زدند دواندند تا خسته شدند. خودشان از بازی دادن مادرها خسته شدند.

بعد از آن راننده پایش را گذاشت روی پدال گاز و مادرها یکی یکی جاماندند.

ماشین که خوب سرعت گرفت یکی یکی بچه‌ها را از ماشین پرت کردند بیرون. گردن و آینه عمر مادرها با هم شکست.

 

 

روایت زهیر هشام از فاشر سودان

 

 

الهه آخرتی: چه خوب نوشت الهام بن عباس در کتاب «تجاوز به سبک یک جنتلمن»: چه کسی بی‌پناه‌تر و آسیب‌پذیرتر از مادری است که جان فرزندش را در خطر ببیند؟