خزان منم که غرق بارانم
دوشنبه, ۵ شهریور ۱۴۰۳، ۱۰:۰۸ ق.ظ
دیشب تنها خوابیدم و خیلی بد. هادی کوچولو نیامد و نا نداشتم بروم لحافی پتویی چیزی بیاورم بکشم روی خودم. لاجرم بعد از نماز چادر را آوردم و بعد جلیقه پوشیدم و خوابیدم. چادر را مادر از کربلا آورده، گفتم مامان بغلم کن گرم شوم بخوابم. گرم و نرم توی آغوش مهربانش خوابم برد.
چه کسی گفته است مادر و پدر میمیرند؟ مادرم نمرده است. زنده و مهربان سر بزنگاه میآید و بغلم میکند که نترسم و خواب عمیق در برم بگیرد.