- ۲۹ مرداد ۰۳ ، ۱۳:۰۵
- ۰ نظر
عاشقانهها خوانده بودم
نوشته بودم حتی
اما چنین بی تکلف کلمه
شعر
غزل
زندگی نکرده است کسی،
که من با تو میزیام.
۲۴ بهمن ۹۴
عاشقانهها خوانده بودم
نوشته بودم حتی
اما چنین بی تکلف کلمه
شعر
غزل
زندگی نکرده است کسی،
که من با تو میزیام.
۲۴ بهمن ۹۴
روز سوم نبرد کاتلا است. امروز با چنگ و دندان به نبرد برخاسته تا نانی یالا را با خاک یکسان کند.
سناریو (+) تکراری است. هر چند کاتلا با هر سناریویی بیرون میزند. دیروز برای کسی کامنت نوشتم و بیدقت ارسال کردم بعد متوجه شدم عجیب را مجید نوشته. حال آنکه موقع تایپ عجیب نوشته شده بود. برایش نوشتم با میکروفون تایپ میکنم تعجب کرد. اما نپرسید چرا.
البته مجید هم قصههای عجیب داشت. حالا یا مجید هوشنگ مرادی کرمانی یا همان مجید دلبندم با دستهای بلندش.
به هر حال تنگیل تمامیت خواه است. و من یادت میکنم دختر. خیلی یادت میکنم.
مولوی جان
لیلای لیلی در توییتر نوشته: «خودم را در غزه میگذارم، بیخانمان، در مخروبههای پر از جسد و زباله و فاضلاب، گرسنه، عزیزانم را از دست داده، زیر بمباران. مرتب بمباران. بمباران. بیبرقی. بیآبی. بمباران. گرسنه.
و این ویدئوهای توی فیسیوک را نگاه میکنم و فکر میکنم همه جهان برای این همه شانه بالا میاندازد. میخورد، می،رقصد، موهایش را رنگ میکند. قایق سواری میکند و فکر میکنم این… همین… همین زخم از تمام آنچه میکشم دردناکتر است.
درد. درد. درد.»
دلا چو غنچه شکایت ز کار بسته مکن
که باد صبح نسیم گره گشا آورد
حافظ
میلاد رضایی نوشته: «آمریکا فروش ۵۰ فروند جنگنده F-15IA و F-15I+ و تجهیزات، قطعات یدکی و مهمات مختلف جنگی هوایی به اسرائیل را به مبلغ ۱۸.۸ میلیارد دلار تایید کرده است.
۲۵ فروند جنگنده F-15I اسرائیل نیز مدرنیزه خواهند شد.
پیش از این هم خدمتتون عرض کردم در دوره کنونی سخن گفتن از دموکرات ها یا جمهوری خواهان برای تحلیل شرایط کنونی آمریکا، یک کار بیهوده است، قدرت در دستان کانونهای قدرت است و آنها تصمیمگیران اصلی هستند.
هر کشوری که سرش به تنش بیارزد در این زمان کانونهای قدرت آن کشور روی کار میآیند تا بتوانند از ساختار کشور حفاظت کنند.
همانطور که میبینید حتی زمانی که دموکراتها در قدرت هستند، چنین کمکهای وحشتناکی به اسرائیل سرازیر میشود، آن طرف هم ترامپ در هر سخنرانی بعد از احوالپرسی درباره ضرورت دفاع از اسرائیل صحبت میکند، این کمکها بیشتر هم خواهد شد.
امیدوارم مقاومت بتواند حملهای با تیزبینی و گستردگی لازم برای نابودی ۷ پایگاه اصلی هوایی اسرائیل و در صورت لزوم در مراحل بعد ۴ پایگاه اصلی نیروی هوایی آمریکا انجام دهد.»
@CITYOFSUN
🔍در واقع، فیلها و الاغها برای صهیونیسم بارکشی میکنند هرجا که باشند. حتی فیلوفیلها و الاغوفیلهای مقیم ایران.
در این صفحه از قرآن امروز (سوره مومنون) آمده است: رَبِّ فَلَا تَجْعَلْنِی فِی الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ (۹۴)
یاد حضرت یونس علیه السلام افتادم که در شکم ماهی ذکر میگفت: لَا إِلَٰهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ (انبیا: ۸۷)
«امام صادق علیهالسلام حیا را ویژگی برتر و متمایز کننده بین انسان و حیوان دانسته میفرماید:
ای مفضل نگاه کن به صفتی که خداوند تنها به انسان ارزانی داشته و حیوانات از آن محرومند، صفتی که مقامش والا و غنایش بزرگ است یعنی حیا. اگر حیا نبود، انسانها از مهمانشان درست پذیرایی نمیکردند، به وعدههایشان وفا نمینمودند، نیازهای دیگران را برآورده نمیساختند و به دنبال کارهای خوب نبودند و از کارهای زشت در هیچ چیز پرهیز نداشتند. به طوری که بسیاری از کارهای واجب نیز در پرتو حیا انجام میشود.
اگر حیا نبود، جمعی از مردم حق پدر و مادر را نیز ادا نمیکردند و صلهرحم به جا نمیآوردند و ادای امانت نمینمودند و از هیچ کار زشتی پرهیز نداشتند. آیا نمیبینی خداوند چگونه برای انسان جمیع صفاتی را که در آن صلاح و کمال کار اوست به او ارزانی داشته است؟»
حجت الاسلام و المسلمین عاملی
خانه نور که بودیم درست دیوار به دیوار عمارت یک غذاخوری بود که ظهرها و شبها صدای قاشق و چنگال بلند میشد. اینجا غذاخوری نداریم ولی تابستان امسال از خانهای که ظاهراً پرجمعیت است، ظهرها و شبها صدای قاشق و چنگال بلند میشود. فرقش این است که آنجا بوی کباب میآمد، اینجا بویی نمیرسد.
اینجا گاهی همزمان صدای فریادهای پرگله زنی بلند میشود که به گمانم میانسال است. شاید به هوای بوی کباب آمده و دارد کباب میشود.
پ.ن: آن خانه به راستی خانه نور بود. حالا آن عمارت که توسط بانک رسالت مصادره شد، خالی مانده خانه ارواح شده است. اموال مازاد بانکها.
پیچند در وبلاگش نوشته: « یه سال تو مدرسه جون کندم که به هر نحوی که شده به بچهها تفهیم کنم تقلب زشته، استفاده از زحمت بقیه برای گرفتن نمره و امتیاز زشته، سرقت علمی و ادبی زشته، گناهه، جرمه؛ اون وقت همکارای خودم وایمیستن تو روم و کسیو جای خودشون برای آزمون ضمن خدمت فرستادنشونو توجیه میکنن. تازه از هم دفاع هم میکنن و تهش متهم میشی به قضاوت و بیتجربگی.
از دیشب که یکیشون تو گروه پیام گذاشت و پرسید کسیو میشناسید پول بگیره و آزمون ضمن خدمت بده دارم باهاشون بحث میکنم تا الان. با احترام و الفاظی مثل جسارتاً، عذر میخوام، بنده کوچیکتر از اینم که این حرفا رو بزنم در جوابش نوشتم از حضور همکاران و بزرگان جمع عذر میخوام؛ جسارت منو ببخشید، ولی هم کسی که جای بقیه آزمون میده کارش خطاست، هم کسی که بقیه بهجاش آزمون میدن، هم کسی که چنین کسی رو به بقیه معرفی میکنه. جواب داد که هر کسی مسئول کار خودش هست و نیازی به نهی از منکر نیست. دوباره با ادب و احترام نوشتم ما همهمون توی یه کشتی هستیم. متأسفانه اگه یه قسمتش سوراخ بشه همهمون غرق میشیم. نوشت اینجا کلاس درس نیست. گروه همکارانه و بهتره احترام همدیگه رو داشته باشیم. من بیاحترامی نکرده بودم ولی جوابشو ندادم دیگه. ضمن اینکه اصلاً نمیدونستم کدوم همکارمونه. چون اکانتش به اسم دخترش بود و دخترشم نمیشناختم. صبح یکیشون در حمایت از اون همکار خطاب به من نوشته بود که «خانم فلانی، اندکی تأمل بکنید. قضاوت نکنید. شما الان مجردی، متوجه نیستی. ایشالا ازدواج میکنی و بچهدار میشی میفهمی این ضمن خدمتها ارزشی ندارن». تو دلم گفتم ایشالا :)) ولی من همین الانشم میفهمم این ضمن خدمتها چقدر بیارزش و بیفایدهن؛ که اگه اثر و فایده داشتن نیروها درست تربیت میشدن و الان دنبال این نبودن یکی دیگه رو جای خودشون بفرستن آزمون بده. این معلما فردا با چه رویی میخوان به دانشآموز بگن تقلب نکن؟ از مسلمونی هم فقط آیه و حدیث گذاشتن تو گروه و سخنرانی و روضه فرستادنشو یاد گرفتن. به امربهمعروف و نهی از منکرش که میرسن هر کی مسئول کار خودشه و قضاوت نکنیم!» (+)
چقدر با این قسمت نوشتهاش همذات پنداری کردم. آنجایی که در گروه همکاران بیمارستان وقتی اشتباهاتشان را گوشزد میکردم به من میگفتند ما خانم معلم نمیخواهیم.
دیشب اصلاً خوابم نبرد. یک مقداری در یکی از اتاقهای گفتگو شنونده بودم. همزمان مشغول انتقال نوشتههای اینستاگرام به وبلاگ. هیجانات اتاق گفتگو با احساسات مرور روزهای رفته تلخ تلخ تلخ در میآمیخت و من بیخوابتر میشدم.
آخرین پست را که داشتم نتقال میدادم یک چند تایی تلفات در صفحات گشوده شده فدای سرم شد. به شدت خوابم میآمد اما میخواستم کار را تمام کنم. چرا؟ برای اینکه گالری گوشی دچار مشکلی است که نمیدانم و نمیتوانم حل کنم. فکر میکردم اگر کار اسکرین شاتها را تمام کنم میتوانم یکباره این مشکل را هم حل کنم.
ناگهان صدای اذان آمد. ساعت ۴ صبح بود. دیگر اختیار چشمهایم را نداشتم. خوابیدم و زمانی بیدار شدم که چیزی به قضا شدن نماز نمانده بود. اما به قدری ناراحت و عصبانی بودم از دست خودم که متوجه نشدم و به جای ادا، قضا خواندم.
خودم را تنبیه کردم. تنبیه امروزم این بود که هیچ کدام از صفحاتم را در ویسگون، ایتا، وبلاگ و همینطور ویراستی چک نکنم. امروز نوبت ورزشم بود همراه دوستان و همکاران سابقم. همین باعث شد که زمان بسیاری را بدون عوارض جانبی اعتیاد سپری کنم.
یکی از دخترها چند وقت پیش درباره خواص پوست هندوانه میگفت و برایم مربای پوست هندوانه آورده بود. بین خواص این جالب بود که میگفت عضله ساز است گفتم از گوسفندها مشخص است خب. دیگر خنده مجال نداد.
امروز موقع ماساژ پاهایم میگفت عضلاتت دارد سفت میشود. خندیدیم و یادی از مربای پوسته هندوانه کردیم و عضله ساز بودنش. ولی جدای از شوخی مربای بسیار خوشمزهای است. سری قبل به دوستم هم گفتم که وقتی کوچک بودم در یک برنامهای که از زندگی بهزاد فراهانی تهیه شده بود، با پوست هندوانه خورشت پخت. گفتیم لابد بین کردها غذای محبوبی است یا معمول.
هرچند در تمام این سالها هر چی جستجو کردم، یعنی تا جایی که یادم هست ندیدم جایی خورشت پوست هندوانه را. اما لامصب عضله ساز است. من که هر روز صبح یک روز در میان مربای انجیر، آلبالو و پوست هندوانه میخورم. هر از گاهی هم به سفارش خانم نفرزاده عزیزم تخم مرغ آب پز.
نشد که تحمل کنیم و یواشکی یواشکی از ترجمه متنهای عقب افتاده شروع کردیم و رسیدیم اینجا و این نوشته.
همه اینها را نوشتم که ننویسم چقدر مرور سالهای تنهایی، بلاتکلیفی و گریههای مکرر روانم را به هم میریزد.
*حافظ جان