- ۲۲ خرداد ۰۴ ، ۰۸:۱۱
- ۲ نظر
«مامان و هانا دارند زیر نور چراغ قوه سایه بازی میکنند و میخندند. من پتوی تک شاخ را پیچیدهام دورم و توی تاریکی بالکن ایستادهام. از پشت شیشه در بالکن میبینم که مامان دستهاش را تکان میدهد و سایه یک پرنده روی دیوار بزرگ هال پیدا میشود. هانا میدود سمت دیوار صدای جیک جیک در میآورد و نخودی و ریز میخندد. پرنده توی سایه کش آمده پاهای هانا گم میشود. خودم را عقب میکشم و میخزم گوشهای از بالکن که پیدا نباشم و سیگارم را روشن میکنم. همه جا تاریک است چراغ همه خانهها خاموش است. چشم میدوزم به آسمان. اگر بخواهند حمله کنند قبلش از آن آژیرهای قرمز توی فیلمها میزنند؟ چقدر وقت داریم برای فرار؟ چند دقیقه؟ صدای آژیر قرمز توی گوشم میپیچد. از خواب می پرم جیغ میکشم و میدوم سمت در و از خانه میزنم بیرون. نفس نفس میزنم و پلهها را دوتا یکی میکنم تا برسم به خیابان. پیمان هانا را میپیچد لای پتوی تک شاخ و میزندش زیر بغلش. بعد با آن یکی دست مامان را از زمین بلند میکند و سه تایی میدوند سمت در. مامان دارد تند تند یک چیزهایی زیر لب میخواند. دعایی چیزی لابد. کیف بقا چی؟ کیف بقا را من برداشتهام. حتماً که زودتر از همه زدهام بیرون. پیمان و هانا و مامان را ول کردهام و خودم تنهایی زدهام بیرون؟
صدایی توی گوشم سوت میکشد. صدای دزدگیر یک ماشین. دود سیگارم را به آسمان میدهم. پتو دورم است اما عرق کردهام. پیمان آمده. سایهاش را کنار سایه هانا روی دیوار میبینم. پک دیگری به سیگار میزنم. سایه هانا توی سایه پیمان حل میشود. قبل از اینکه پیمان دنبالم بگردد و صدایم بزند لای در بالکن را باز میکنم و صدام را میبرم بالا که توی بالکنم پیمان میام الان. سیگار لای انگشتهایم میلرزد. دلم یک یک دیگر میخواهد. به سرفه میافتم. همین که دود سیگار را میکشم توی سینهام در بالکن باز میشود. پیمان است؟
از داستان کوتاه «کیف بقا که برای «حافظ» و همه بچههای ایران این روزها نوشتهام.»
نوشته فوق و توضیح از خانم ریحانه علویان همسر سعید کیایی به قول خودش «پسر معنوی نادر ابراهیمی» است. داستانی که در همین دو پاراگرافش چندین بار به سیگار و «دلم چیز دیگری میخواهد» تاکید و اشاره کرده است را برای بچههای همسن پسرش که در ایران این روزها زندگی میکنند نوشته است.
منشوری میخورد؟ نه. چاپ میشود؟ بله. چون همسر سعید کیایی است. چون کشف حجاب کرده و شعار زن زندگی آزادی را بلغور میکند و با وجود رأی دادگاه کانادا بر محکومیت هواپیمای اوکراینی، اصل نظام نشانه است. همانطور که خود سعید کیایی در فتنه ۸۸ مانده است. همانطور که در اولین دیدارمان در ۶ مرداد ۸۹ در کافه اعیان تبریز به من گفت نباید پست موتیفات انتحاری را مینوشتی. رهبر آدم بیسوادی است. من در یکی از دیدارها بودم. به یکی که شاعر بنامی بود گفت تو شعر هم میگویی؟ و با پوزخند سر تکان داد.