مرا آفرید آن که دوستم داشت

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تهاجم فرهنگی» ثبت شده است

«مامان و هانا دارند زیر نور چراغ قوه سایه بازی می‌کنند و می‌خندند. من پتوی تک شاخ را پیچیده‌ام دورم و توی تاریکی بالکن ایستاده‌ام. از پشت شیشه در بالکن می‌بینم که مامان دستهاش را تکان می‌دهد و سایه یک پرنده روی دیوار بزرگ هال پیدا می‌شود. هانا می‌دود سمت دیوار صدای جیک جیک در می‌آورد و نخودی و ریز می‌خندد. پرنده توی سایه کش آمده پاهای هانا گم می‌شود. خودم را عقب می‌کشم و می‌خزم گوشه‌ای از بالکن که پیدا نباشم و سیگارم را روشن می‌کنم. همه جا تاریک است چراغ همه خانه‌ها خاموش است. چشم می‌دوزم به آسمان. اگر بخواهند حمله کنند قبلش از آن آژیرهای قرمز توی فیلم‌ها می‌زنند؟ چقدر وقت داریم برای فرار؟ چند دقیقه؟ صدای آژیر قرمز توی گوشم میپیچد. از خواب می پرم جیغ می‌کشم و می‌دوم سمت در و از خانه می‌زنم بیرون. نفس نفس می‌زنم و پله‌ها را دوتا یکی می‌کنم تا برسم به خیابان. پیمان هانا را می‌پیچد لای پتوی تک شاخ و میزندش زیر بغلش. بعد با آن یکی دست مامان را از زمین بلند می‌کند و سه تایی می‌دوند سمت در. مامان دارد تند تند یک چیزهایی زیر لب می‌خواند. دعایی چیزی لابد. کیف بقا چی؟ کیف بقا را من برداشته‌ام. حتماً که زودتر از همه زده‌ام بیرون. پیمان و هانا و مامان را ول کرده‌ام و خودم تنهایی زده‌ام بیرون؟

صدایی توی گوشم سوت می‌کشد. صدای دزدگیر یک ماشین. دود سیگارم را به آسمان می‌دهم. پتو دورم است اما عرق کرده‌ام. پیمان آمده. سایه‌اش را کنار سایه هانا روی دیوار می‌بینم. پک دیگری به سیگار می‌زنم. سایه هانا توی سایه پیمان حل می‌شود. قبل از اینکه پیمان دنبالم بگردد و صدایم بزند لای در بالکن را باز می‌کنم و صدام را می‌برم بالا که توی بالکنم پیمان میام الان. سیگار لای انگشتهایم می‌لرزد. دلم یک یک دیگر می‌خواهد. به سرفه می‌افتم. همین که دود سیگار را می‌کشم توی سینه‌ام در بالکن باز می‌شود. پیمان است؟

 

از داستان کوتاه «کیف بقا که برای «حافظ» و همه بچه‌های ایران این روزها نوشته‌ام.»

 

نوشته فوق و توضیح از خانم ریحانه علویان همسر سعید کیایی به قول خودش «پسر معنوی نادر ابراهیمی» است. داستانی که در همین دو پاراگرافش چندین بار به سیگار و «دلم چیز دیگری می‌خواهد» تاکید و اشاره کرده است را برای بچه‌های همسن پسرش که در ایران این روزها زندگی می‌کنند نوشته است.

منشوری می‌خورد؟ نه. چاپ می‌شود؟ بله. چون همسر سعید کیایی است. چون کشف حجاب کرده و شعار زن زندگی آزادی را بلغور می‌کند و با وجود رأی دادگاه کانادا بر محکومیت هواپیمای اوکراینی، اصل نظام نشانه است. همانطور که خود سعید کیایی در فتنه ۸۸ مانده است. همانطور که در اولین دیدارمان در ۶ مرداد ۸۹ در کافه اعیان تبریز به من گفت نباید پست موتیفات انتحاری را می‌نوشتی. رهبر آدم بی‌سوادی است. من در یکی از دیدارها بودم. به یکی که شاعر بنامی بود گفت تو شعر هم می‌گویی؟ و با پوزخند سر تکان داد.

 

دیروز که اینترنت نداشتم کتاب سرزمین عزرائیل جلال آل احمد را تمام کردم. اولین بار ترکیب سرزمین عزرائیل را بعد از طوفان الاقصی در ویراستی در پست کسی که اسمش یادم نیست دیدم و توضیح داد که این اسم یک کتاب است از جلال آل احمد. من هم دانلود کردم و شروع کردم به خواندن و نیمه کاره مانده بود.

 

«درست است که فرق میان اسرائیل و اعراب فرق میان قرن بیستم و ماقبل تاریخ است، اسرائیلى از اروپا یا آمریکا مهاجرت کرده مرد تکنیک این قرن است و عرب خاورمیانه‌اى همان مرد اهرام‌ساز «ایدول»پرست. و اسرائیلى با در آمد سرانه هزار دلار در سال و اعراب با ۷۵ دلار. و خرج روزانه آوارگان فلسطینى بین ٧ تا ۱۱ سنت یعنى ۸-۷ قران. وحشت‌آور نیست؟ ناچار اسرائیلى می‌برد. اما چه کسى مرد عرب را در دوره اهرام‌سازى نگهداشته؟ جز استعمار؟ و جز کمپانى؟ و جز اعوان و انصارش؟ و تجربه کوبا و الجزایر و چین نشان داده که دست استعمار را فقط با تبر مى‌توان برید نه با وعده و وعید و قول و قرار و اصول بشرى و‌ انسان‌دوستى! این است واقعه حتمى که اعراب خاورمیانه هم فهمیده‌اند. و خطر اینجا است. پس سر ژاندارم‌هاى محافظ لوله‌هاى نفت بسلامت باد! و من از این ناصر چنان کلافه‌ام که نگو. تو که با ملک حسین و امیر سعودى مى‌خواهى بچنین جنگى بروى آیا نمی‌دانى که کور خوانده‌اى؟

 

آیا نمی‌دانى که به امید حکومت کویت و قطر به سر هیچ چشمه‌اى نمى‌توان رسید؟ جالب این است که نماینده حکومت سعودى در سازمان ملل یک مسیحى لبنانى است و اجیر است و خدمت آنرا مى‌کند که مزد بیشتر بدهد. در حالى که نماینده آمریکا «آرتور گلدبرگ» یهودى است.

 

با چنین طناب پوسیده‌اى به چاه جنگ رفتن و تازه بامید واهى کمک‌هاى فورى ستاد زحمتکشان به‌چنین خطرى دست‌زدن - حقا که چنین درسى را باید در پى می‌داشت! و آیا اعراب بیدار شده‌اند؟»

 

صفحه::۱۰۳

 

نه جلال هنوز خوابند هنوز خوابند هنوز نوز نشخوار می‌کنند و شیر می‌دهند. هنوز هم مثل روستائیان عین الأسد فریاد می‌زنند «زنده باد همبستگی عرب و یهود!» هنوز هم مقالات روشنفکران ایرانی را گویی غربی‌ها می‌نویسند.

رب العالمین در آیه ۱۲۵ سوره انعام می‌فرماید: فَمَنْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ ۖ وَمَنْ یُرِدْ أَنْ یُضِلَّهُ یَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَیِّقًا حَرَجًا کَأَنَّمَا یَصَّعَّدُ فِی السَّمَاءِ ۚ کَذَٰلِکَ یَجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِینَ لَا یُؤْمِنُونَ

 

هر کس را که خدا خواهد که هدایت کند دلش را براى اسلام مى‌گشاید، و هر کس را که خواهد گمراه کند قلبش را چنان فرو مى‌بندد که گویى مى‌خواهد که به آسمان فرا رود. بدین سان خدا به آنهایى که ایمان نمى‌آورند پلیدى مى‌نهد.

 

 

 

خیلی خیلی سال پیش یک بار در جاده آخوندی را سوار کردیم، تشبیه جالبی کرد و گفت «فرهنگ دو هزار و چند ساله غرب سراشیبی است هر کسی واردش بشود لاجرم قِل می‌خورد می‌رود پایین ولی فرهنگ ما سربالایی است و نفس‌بر است و سخت.» (+)

 

 

منظورش همین بود. اگر دلت بلندی می‌خواهد خداوند سینه‌ات را برای بالا رفتن مهیا می‌کند. اگر فرومایگی می‌خواهی اختیارش را داری.

 

جنگ دیالوگی است دیگر. فقط مثل اسکار، بعد از اکران جایزه‌اش را می‌دهند، بعد از اینکه در صحنه نمایشمان را اجرا کردیم و تمام شد.